خلاصه ماشینی:
"زندگی آنها در درد و تنهایی میگذرد،تا آنکه سه روز قبل از تولد چهلسالگی،هر دو به پاریس میروند:ماریو میرود تا برای انتقام،موس را پیدا کند و موس میرود تا خود را به ماریو تسلیم کند و از عذاب وجدان خلاص شود.
در این بین،پسر جوانی که ماریو را پدرخوانده میخواند و عکسی از مادرمردهاش با ماریو در خانه دیده است،به همراه همسر ایرانی موس که تنها عشق را به عنوان انگیزه در خود میبیند،وارد ماجرا میشوند.
زیر لباس و کلاه،پسر هویت خود را پنهان کرده،اما به تدریج قصه شکل میگیرد و پسر بیست ساله را که به دنبال پدرش آمده است تا رنج بیست سال زندان او را سبک کند،معرفی میکند.
رویارویی ماریو با پسر جوان، صحنهای غریب را خلق میکند:دوست پسرک،به ماریو میگوید که از چشمان او خوانده است که به سمت موس شلیک نکرده.
ماریو که به بیمارستان میآید،موس را زنده پیدا میکند و همین نکتهء غیر قابل توضیح در وجود پسر، رفتار پسزنندهء پدر را تغییر میدهد."