خلاصه ماشینی:
"» به راه خود ادامه دادیم تا به یک تونل طبیعی رسیدیم که شاید رودخانهای عظیم که اینک از میان رفته بود در دل صخرههای نفوذناپذیر کنده بود،شاید هم لرزش زمین وقتی این ارتفاعات به وجود میآمد،آنرا پدید آورده بود.
آری تنها از این راه ناگزیر انسان عادی شدن است که میتوانیم بار دیگر آن نفحه پرتوش و توان را به شعرا برگردانیم که ذرهذره در هر دورهای از آن زدوده شده است،همچنانکه خود ما نیز در هر دورهای تکیدهتر و کاستهتر شدیم.
ولی راستی اگر به برقراری گذشته فئودالی قاره آمریکا یاری میکردم،چه بر سرم میآمد؟اگر در تغییری که اینک در کشورم رخ داده سهمی،هر قدر اندک،نداشتم و از این سهم به گونهای احساس فخر و غرور نمیکردم،چگونه میتوانستم اینک در زیر درخشش افتخاری که فرهنگستان سوئد نصیبم کرده،سربلند کنم؟باید به نقشه آمریکای لاتین نگریست،خود را در مقابل کثرت و تنوع پرشکوهش،در مقابل دامن پربخشایش دشتهای وسیعش که پیرامونمان را گرفتهاند،قرار داد،تا دریافت چرا بسیاری از نویسندگان ما نمیخواهند در هتک حرمت و غارت گذشته و تمامی آنچه که خدایان ظلمت از خلق آمریکا دزدیدهاند،سهمی و دستی داشته باشند.
من بجای آنکه همچنان پرستش فرد را چونان خورشید و مرکز منظومه تکرار کنم،راه دشوار مسؤلیت تقسیم شده را برگزیدم،ترجیح دادم کاری که از دستم برمیآمد با فروتنی تمام بپای این فوج شرافتمند بریزم که هرچند گهگاه به اشتباه میرود ولی همواره روبه آینده دارد و روز و شب علیه سماجت عقبافتادگی تاریخی و بیتابی خودسری و خورایی میستیزد،زیرا اعتقاد دارم وظیفه من شاعر نه تنها مهرورزی با گل و با وزن شعر،با عشق پرشور و خواهش بیپایان،بلکه با درگیریهای بیامان انسانی است که در شعرم بکار گرفتهام."