چکیده:
نویسنده مقاله یک فرزند دارد به نام سو؛ او تا کنون نخواسته است بیش از این فرزند داشته باشد. او با آمار و ارقام رشد جمعیت دنیا آشناست و از یک
بعد، میخواهد اهمیت و ضرورت توجه به انفجار جمعیت دنیا را تبیین کند. اما از طرف دیگر، نویسنده از متفکران دینی و غیردینی استدلال میآورد که
داشتن فرزند زیاد و تشکیل خانوادههای بزرگ، برای رشد والدین و ساخته شدن شخصیت فرزندان مفید است. با محوریت رشد پدر و مادر و در
نهایت پختگی آنها، نویسنده از پرورش فرزندان زیاد حمایت میکند؛ اما همواره نکته اول را متذکر میشود: نباید به رشد جمعیت در روی کره زمین
دامن زد.
خلاصه ماشینی:
"بسیار خوب، من 27 سال دارم؛ تا کنون دوران خوب زندگیام را رد کردهام؛ چرا بخواهم برای کسی ایثار و جانفشانی کنم که همه زمان زندگیاش هنوز پیش روی اوست؟» اعتقادی مشابه این، برای مسائل دیگر هم وجود دارد، مسائل فراوان محیطی؛ حتی اگر این شخص بچه نداشته باشد، حتی اگر همه زمین و آسمان را به او بدهی و خواسته باشی کار کوچکی انجام دهد، به نظر میرسد او هیچ کاری نمیکند تا آینده خودش را تضمینتر کند.
و البته هنوز نتوانسته این واقعیت فیزیکی را برای خود هضم کند که سیاره ما شش میلیارد جمعیت دارد و به زودی ممکن است دو برابر شود، سیارهای که جمعیتش با سرعت وحشتناکی رشد میکند و ثباتش را از دست میدهد، سیارهای که حجم عظیمی از مخلوقات خداوندی در آن، در حال نابود شدن هستند.
آن چه که گفتیم باید این را روشن کرده باشد که بدون شک، جوانانی که بچه ندارند، کسانی که بچهدار نمیشوند و کسانی که احساس نمیکنند وظیفه دارند بچه داری کنند و از زیر آن شانه خالی میکنند، ذره ذره و در مدت طولانی، میتوانند به بلوغ فکری و پختگی والدینی برسند که صاحب شش فرزند هستند؛ مشروط بر این که در شرایطی قرار بگیرند که در آن مرتبا کسی یا چیز دیگری را در مرکز زندگی خود بگذارند؛ البته شاید هم باز به آن پختگی نرسند!"