چکیده:
این مقاله دو مطلب را مورد بحث و بررسی قرار میدهد:یکی تخیل.دیگری:شعر خاقانی. در بخش اول،خود تخیل مفهوم و محتوایش،تفاوت آن با «تعقل»و«توهم»و همچنین نقطهی اشتراک آنها و ارزش هرکدام، و نیز اشاره به خاستگاه تخیل،فنون آن،و برخی از شروطش، ملحوظ گردیده است. در بخش دوم،سعی به عمل آمده است تا شعر خاقانی با توجه به فنون آن،با معیارهای ارائه شده سنجیده گردد.
خلاصه ماشینی:
"همسازی همه چیز در برابرش اندوهگین و تیره است: تغشی البریه کدرة،و کأنها صعدت الی عینی من احشائی و خواطری تبدو تجاه نواظری کلمی کدامیة السحاب إزائی* او غروب خورشید را چنین احساس میکند: مرت خلال غما متین تحدرا و تقطرت کالدمعة الحمراء فکأن آخر دمعة للکون قد مزجت بآخرأد معی لرثائی و کأنی آنست یومی زائلا، فرأیت فی المرآة کیف مسائی* (عبد اللطیف شراره،خلیل مطران،2041،ص 56-66 خلیل مطران دیوان ص 71 تا 91 داربیت) دو دیگر از شروط خیال آن است که صور منتخب تکتک و به تنهایی هدف نباشد بلکه شایسته است آنها در خدمت فضا و جو قصیده درآیند و عضوی از اعضای مکمل آن بهشمار آیند، و به سهم خود،بخشی از بار احساس محوری و مولد ادیب را به دوش کشند.
«منها خلقناکم و فیها نعیدکم» (سورهی طه55/) گوید که تو از خاکی و ما خاک توایم،اکنون گامی دو سه بر سرمانه،و اشکی دو سه هم بفشان (خاقانی،دیوان،ص 853) و دیگر گاه آنان را به عبرتگیری میخوانند تا از غفلت به خود آیند و غرور را از سر نهند و سرنوشت خویش را در این«آیینهی عبرت»بینند: ما بارگه دادیم،این رفت ستم بر ما بر قصر ستمکاران گویی چه رسد خذلان (خاقانی،همان ص 853) در این ماتم،نیز جغدان نوحهخوانی میکنند و سرها را به درد آوردهاند و زبان خاموش را به شکوه گشودهاند که:چرا جغد پی بلبل،و نوحه پی الحان؟ شاعر گریان،چنان حصار خودی را میکشند و سنگینی تأثر و حسرت را گسترش میدهد که همه را:پیر و جوان،خرد و کلان،و دور و نزدیک را با خودش همسو مییابد: بر دیدهی من خندی کاین جا ز چه میگرید خندند بر آن دیده کاین جا نشود گریان (خاقانی،همان صفحه) خاقانی در احساس پیوستگی و همبستگی انسان با اجزای طبیعت،در تخیل پویا و متحرک خود،گاهی با تأثر از سر عبرت زمین را مستی به نظر میآورد که میخون دل«نوشروان»را در جام سر هرمز سر کشد،و دیگر گاه مادری که فرزندانش را جاویدان بلعد،و سه دیگر،گرسنه چشمی سیریناپذیر،مامی سیهپستان،و زالی سپید ابرو که با خون طفلان سخاب رخ آمیزد."