چکیده:
عشق در شعر معاصر،چشماندازهای گوناگونی دارد.میتوان دیدگاه چهار شاعر معاصر را در این باره دیدگاه کلی غالب بر شعر معاصر دانست.شاملو نگاهی متعالی به«عشق»دارد،نادرپور نگرش جسمانی و فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی نیز شاید به اعتبار زنانگی،بینشی به نسبت مشابه و یکرنگ دارند.در این پژوهش،به گونهای مختصر به نوع نگاه چهار شاعر معاصر دربارهی عشق پرداخته شده است.
خلاصه ماشینی:
"دیدگاه شاملو دربارهی عشق،دیدگاهی منحصر به فرد است و خاص خود شاملوست و در شعر معاصر نگرشی همانند بینش شاملو به چشم نمیآید؛گرچه شاید رگههایی کم خون از طرز تفکر شاملو در شعر«فروغ فرخزاد»نمایان باشد؛آن هنگام که فروغ نیز عشق را نردبانی برای اوج گرفتن میشناساند: «...
» شعر«آفتاب میشود» عشق در نگاه فروغ دو چهره دارد:جسمانی و روحانی که البته در شعرهای آغازین او،بعد نخستین بر دومی چیرگی دارد؛گرچه در همان مجموعه شعرهای نخست هم،در تفاوت خواهش خود و مرد میگوید که مرد در اندیشهی لذت است و شاعر،در طلب«لذت جاوید»و «صفای عشق»؛ولی دلیل پایبستگیاش به دام عشق را چنین بیان میدارد: رنگ چشمش را چه میپرسی ز من رنگ چشمش کی مرا پابند کرد؟!
سینهام صحرای نومیدیست خستهام،از عشق هم خسته» شعر«اندوه تنهایی» فروغ از این که به عاشق،نام«گناهکارهی رسوا»میدهند،شگفتزده میشود؛ولی سرسختانه عشق میورزد: «بگذار تا به طعنه بگویند مردمان در گوش هم حکایت عشق مدام ما هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریدهی عالم دوام ما» شعر«پاسخ» شعری که بازگوکنندهی فاصله گرفتن فروغ از عشق محض جسمانی است،شعر زیبای«قهر» است؛فروغ،کمال عشق را گذشتن از تن و گرفتن دل معشوق میخواند: «تو که مرا به پردهها کشیدهای چگونه ره نبردهای به راز من؟ گذشتم از تن تو زان که در جهان تنی نبود مقصد نیاز من» در ادامهی همین شعر،فروغ میگوید که دلیل اشتیاق،نه پیوند با اوست که شاعر ما،عاشق عشق است و خیال عشق و آنگاه که با واژهها نتواند بزرگی عشق خود را در چارچوب بگنجاند، میگوید: «...
» شعر«وهم سبز» جالب اینجاست که فروغ نستوه و جستجوگر باز هم با وجود شکست و نرسیدن به آرمان، عاشق است و اگر به زمین میافتد،دوباره برمیخیزد و به راه خود ادامه میدهد و با دمیدن روح امید،به خویش و به همه زیباییها،سلام میدهد «به آفتاب سلامی دوباره خواهم کرد به جویبار که در من جاری بود..."