چکیده:
گریز از دنیای ناخوشایند پیرامون و تلاش برای ساختن جهان آرمانی از مضامینی است که ویلیام باتلرییتس ـ شاعر انگلیسی ایرلندی تبار ـ و سهراب سپهری ـ شاعر معاصر ایرانی ـ به آن پرداختهاند. این نوشته بیانگر آن است که این دو شاعر، با وجود پسزمینه فرهنگی و محدودة جغرافیایی متفاوت، به شیوهای نسبتا یکسان به این موضوع نگریستهاند. از آنجایی که مسائلی که باعث گریز این دو شاعر از دنیای پیرامون خود شده است و نیز آنچه آنان در دنیای آرمانی خود در پی آن بودهاند هنوز در زمانة ما موضوعیت دارد، این نوشتار فرصتی است برای طرح دوبارة آن. در بخش نخست این مقاله، به اشعاری که بیانگر گریز این دو شاعر از دنیای پیرامون خود هستند اشاره میشود. در بخش دوم تلاش بر این است که با مروری بر این اشعار، برخی از ویژگیهای جهان مطلوب این دو شاعر ذکر شوند.
خلاصه ماشینی:
امروز را خوش باشیم، فردا را کسی ندیده، این تنها حقیقت زندگی است: روزی که گذشت هیچ ازو یاد مکن فردا که نیامدست فریاد مکن بر نآمده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر بر باد مکن (خیام 1381 : 152) ای دل غم این جهان فرسوده مخور بیهوده نهای غمان بیهوده مخور چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید خوش باش غم بوده و نابوده مخور (همان : 138) در آثار سعدی نیز توجه به ناپایداری عالم و عشق ورزیدن به جنبة مثبت خلقت و ارزش نهادن به هر لحظه از زندگی گذران آدمی، بسیار دیده میشود؛ اینکه هر لحظه دارای زیبایی و ارزشی تکرارنشدنی است که باید از آن بهرة کامل برد و فرصت را به معنای اصلی کلمه مغتنم شمرد: نگه دار فرصت که عالم دمی است دمی پیش دانا به از عالمی است (سعدی 1375 : 385) سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را (همان : 415) چو دی رفت و فردا نیامد به دست حساب از همین یک نفس کن که هست (همان : 382) غنیمت شمار ایــــن گرامـــینفس که بـــی مرغ قیمت ندارد قفس مکن عمر ضایع به افسوس و حیف که فرصت عزیز است و الوقت سیف (همان : 382) حیات مانده غنیمت شمر که باقی عمر چو برف بر سر کوهست روی در نقصان (همان : 738) از بیابان عدم دی آمده فردا شده کمتر از عیشی یک امشب کاندرین کاشانهایم (همان : 799) نتیجه آنکه وقتی پیر میشویم، میمیریم، خاک میشویم و دیگر برنمیگردیم، نمیدانیم در دنیای دیگر چه بر سر ما خواهد آمد.