خلاصه ماشینی:
"با این تفاسیر میتوان از ژانری خبر داد که بیش از هر چیزی صددرصد بومی است و هستی داستانی را از ریزترین باورهای جغرافیایی داستان کسب میکند؛جغرافیایی که نه یک اتمسفر خیالی بلکه یک منطقه واقعی مهآلود است؛دهکده،روستا،یا قصهای که در آن آدمهایی نفس میکشند که تفاوت چندانی با طبیعت و درختان آن نواحی ندارد زیرا افکار آنها همواره بکر و دست نخورده مانده است.
به تعبیری نویسنده گاهی مدل شماتیک بکری دارد اما اگر شکل عینی و ذهنی نوشتاری را بر مبنایی از جنس رئالیسم بومی تنظیم میکرد،داستان در حد غیر منتظرهای جذاب مینمود.
او در داستان نخست از بزی صحبت میکند که انگار در روالی که طی میکنیم، تاثیری روی ذهن ما ندارد اما زمانی که این بز تلف میشود به حدی برای ما ترحمبرانگیز است که انگار یکی از وسایل شخصی خود را گم کردهایم.
او در داستان اژدهاکشان،این سوژه را چنان به ترسیم نوشتاری در میآورد که به ذهن مخاطب مجال راست و دروغ آن را نمیدهد و این شکل روایت نمونه تام و تمام آن چیزی است که در تعریف شکل روایتی رئالیسم خاص یک منطقه اقلیمی آمد.
یا اینکه شمردن طبقههای ساختمانهای بلند آنها را به سرگیجه وتب و لرز خواهد انداخت؟ با این حال اگرچه چنین شخصیتهایی که به هیچوجه از جنس آدمهای پیرامون ما نیستند و مثل دوروبریهای ما فکر نمیکنند،اما برای خود شخصیتی به شمار میروند، شخصیتی که طبق الگوها و انگارهای یک روستا فکر میکند و هنگام از بین رفتن یک حیوان زبان بسته به تأسف و تأثری ژرف دچار میشود."