چکیده:
مشروطهخواهی در پی مقید کردن حکومت برای جلوگیری از استبداد و تضمین آزادی و حقوق فردی است. عمدتا نظریههای مشروطهخواهی حول محور قانون اساسی شکل گرفته است. براساس آنچه تاکنون در باب نظریه مشروطهخواهی عنوان شده است، قانون اساسی دربرگیرنده قوانین برتر و لازم الاجرا برای دولت است که نحوه اداره حکومت را تبیین میکند. طبق تعریف پیش گفته، قانون اساسی از خاصیت هنجاری برخوردار است، هرچند که قانون اساسی در معنای پیشامدرن خود بیشتر دربرگیرنده معنای ضمنی توصیفی، شامل سامان بخشیدن به جامعه سیاسی، با شیوه توسعه و تجلی فعلی آن نهادها بوده است. کوشش نگارنده مقاله پیشرو این است که با نگاهی به پیشینه نهضت مشروطهخواهی، به پاسخ به این سوال بپردازد که آیا اساسا این قانون اساسی است که حکومت را مقید میکند یا حکومت است که بر قانون اساسی سیطره دارد.
The supreme goal of the Constitutionalism is restricting state power،preventing it from being despotic along with ensuring liberty and individual rights. Theories of Constitutionalism are mainly revolved around the constitution. According to what has been assumed about constitutionalism، constitutions cover supreme and enforceable rules of the state that determine how government should be administered. In this approach، constitution has a normative feature، even though this phenomenon in its pre-modern sense was a descriptive one، i.e. it covered the descriptive concepts including the establishment of the political system or expanding institutions. In this article، taking the history of Constitutionalism into account، the author will try to explain the controversial issue that whether it is the state that is under the rule of the constitution or vice versa?
خلاصه ماشینی:
مشروطهخواهی *هرمن بلز** ترجمه:احمد مرکز مالمیری*** تاریخ دریافت 87/1/20 تاریخ پذیرش 87/4/12 {IBمشروطهخواهی در پی مقید کردن حکومت برای جلوگیری از استبداد و تضمین آزادی و حقوقفردی است.
بر اساس آنچه تاکنون در باب نظریۀ مشروطهخواهی عنوان شده است،قانون اساسی دربرگیرندۀقوانین برتر و لازم الاجرا برای دولت است که نحوۀ اداره حکومت را تبیین میکند.
این تعریف را که عمدتا از تاریخ سیاسی انگلستان و آمریکا نشئت گرفته است،میتوان بادیدگاه شکلگرایانهتری که مشروطهخواهی را به عنوان رفتار سیاسی مطابق با قانون اساسیفرض میکند،مقایسه کرد.
به نظر میرسد اینمفهوم از قانون اساسی،همچنین واجد جنبهای هنجاری است؛برای مثال،لرد بالینگبروک،1نویسنده انگلیسی،قانون اساسی انگلیس را در اوایل قرن نوزدهم چنین تعریف میکند:«مجموعهای از قوانین،نهادها و عرفهای نشئت گرفته از اصول عقلانی ثابت و معین وناظر بر موضوعات ثابت و معین خیر عمومی،که تشکیلدهنده نظامی کلی مطابق با آنچهجامعه بر حاکم بودن آن توافق کرده است میباشد».
در عصر رومیان و قرون وسطی،واژه "senoitutitsnoC"/"oitutitsnoC -که بهواژه قانون اساسی "noitutitsnoC" ترجمه شده است-به معنای مصوبات،فرامین،یامقررات یک حاکم بود.
آنان این ایده را رد کردند که قانون اساسی به عنواننظم حکومتی جامعه سیاسی،توصیف شود.
نقد آمریکاییها به این رویه و سیاست انگلیسیاین استدلال بود که قانون اساسی،توافق چارچوببندی شده و سنجیده میان افراد است کهمحدودیتهای مؤثری را بر حکومت به منظور دفاع از جامعه و آزادی فردی تحمیلمیکند.
استفاده ازکنوانسیون قانون اساسی،3تدبیری بود از سوی مؤسسان قانون اساسی فدرال که آن رابه عنوان هنجاری برای مشروطهخواهی مدرن تأسیس کردند.
در متن سیاسی دهه 1780،اصلاحات قانون اساسی به وسیله بنیانگذاران،دلالت برخلق حکومت فعالی برای پر کردن خلأ قدرت بر اساس«اصول کنفدراسیون»1داشت.