خلاصه ماشینی:
"وقتی خود را در محاصره آنها میبیند ماشین را در بین تپهها رها میکند و سینهخیز به طرف بالای یکی از تپههای زنجیرهای «ابوقریب» میرود و مدتی در چاله انفجار توپی پنهان میشود.
هنوز شیرینی شوق را نچشیده که سه نفر از بعثیها در حالی که صدای قهقهشان گوش محمد را آزار میدهد به طرف بالای تپه میآیند.
محمد از سمت دیگر تپه به صورت سینهخیز از محل دور میشود.
وقتی از رد گم کردن خود، خیالش راحت میشود نفس عمیقی میکشد و چند دقیقهای چشمانش را به آرامش دعوت میکند.
چند تکان به خود میدهد و در مسیر تپه دیگر بالا میرود.
دو سرنشین جیپ دستهایشان را برای محمد تکان میدهند و بعد از فشار دادن بوق، از کنار تویوتا رد شده و در میان گرد و خاک جاده گم میشوند.
استقرار نیروهای بعثی در مسیر جاده و خرابی ماشین نگرانی محمد را چند برابر کرده است."