خلاصه ماشینی:
"تابه من کوچک است دو مرد در کنار دریاچهای مشغول ماهیگیری بودند.
یکی از آنها ماهیگیر باتجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمیدانست.
هربار که مرد باتجربه یک ماهی بزرگ میگرفت،آن را در ظرف یخی که در کنار دستش بود میانداخت تا ماهیها تاز بمانند اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آن را به دریا پرتاب میکرد.
ماهیگیر باتجربه از اینکه میدید آن مرد چگونه ماهی را از دست میدهد بسیار متعحب بود.
بنابراین ماهیگیر باتجربه پس از مدتی از او پرسید:«چرا ماهیهای به این بزرگی را به دریا پرت میکنی ؟» مرد جواب داد:«آخر تابه من کوچک است!» شرح حکایت گاهی ما نیز همانند همان مرد،شانسهای بزرگ،شغلهای بزرگ،رویاهی بزرگ و فرصتهای بزرگی را که خداوند به ما ارزانی میدارد را قبول نمیکنیم چون ایمانمان کم است.
زندگی پس از مرگ رئیس:شما به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارید؟ کارمند:بله!"