خلاصه ماشینی:
"اگر در آینده جوان متفکری بر روی کتاب آمینتاس من-که در آن افکارم را به آهنگدارترین زبانها بیان کردهام-و یا هر یک از کتابهایم خم شود و همانطور که خودم در آن سن و سال هنگام خواندن پتربی(یا اثر دیگری از کیتس)دچار هیجان میشدم،صدای ضربان قلب خود را بشنود و این سخنان بر زبانش جاری شود«ای آندره ژید،تو برای من از زندهترین دوستانم زندهتری»حاضرم همه اقبالهای روزانه را و مقام خودم را در فرهنگستان به این ستایش بدهم به آرزوی خود رسیدهام.
اینها همیشه کارشان روبراه است و وسایل شهرت خود را فراهم میسازند اما بدان که راه آنها جداست و به سراغ موفقیت واقعی نمیروند و به این ترتیب اگر تو واقعا مرد نیرومنی هستی و نمیخواهی شهرت را به همهچیز ترجیح دهی،به چنین چیزهایی اکتفا مکن.
ممکن است بگویی که هنرمند دامی میگذارد که دیگران در آن میافتند؛بلی اینطور است اما این کار را ندانسته میکند.
به این نکته باید توجه کنی که دست کم در فرانسه(اما گمان میکنم که در تمام دنیا)هرگز علل هنری نمیتواند مردم را به صورت دستههای متشکل دور هم گرد بیاورد.
اغلب تصور این که هنر و زیبایی به خودی خود وجود داشته باشد و یا دستکم جلب توجه ما را بکند و در خارج از مرزهایی که«مکتب»تعیین کرده است عرض اندام کند،غیر ممکن به نظر میرسد.
برای این که فقط تسلیم کار شود و همه علاقه خود را با اطرافش ببرد تصمیم گرفت که نصف کلهاش را بتراشد؛با این ترتیب میخواست چنان قیافه مضحکی پیدا کند که جرات بیرون رفتن از خانه را نداشته باشد."