چکیده:
تدبر در آیات قرآن کریم و تلاش برای دستیابی به تجزیه و تحلیل و درکی درست از آن،
همواره نخستین گام فرا راه دانشمندانی بوده است که شناختن و شناساندن دین اسلام را
در عرصههای اصول و فروع آن، وجهة همت خود قرار میدادهاند.
این بهرهوری ـ اما ـ از دشواریها و پیچیدگیهای ویژه خود، برکنار نبوده و نیست و
درنگ در آیات قرآن کریم که اصیلترین دلیل در میان ادلة اربعة اجتهاد به شمار
میرود، مستلزم برخورداری از آگاهیهای متنوعی از درون و بیرون از این کتاب
گرانسنگ آسمانی است.
این مقالة کوتاه، با اشاره به یکی از مصداقهای این پیچیدگیها و اشاره به چگونگی
برون رفت از آن، در صدد است تا بر نقش آگاهیهای بیرون از قرآن کریم در برداشت
پذیرفتنیتر از پیام آیات و سور، تأکیدی دو چندان داشته باشد.
خلاصه ماشینی:
"3/207، طبرسی، 3/91) بخش عمدة اختلاف نظرهای خود را بر روی تفسیر واژة «صعید» که بیانگر «ما یتیمم به» است، متمرکز کردهاند: در میان فقهای اهل سنت، کسانی چون ابو حنیفه، مالک بن انس، سفیان ثوری و طبری، واژة «صعید» را «مطلق وجه الأرض» تفسیر کردهاند (قرطبی، 5/236؛ زمخشری، 1/515؛ فخر رازی، 4/90؛ ابن قدامه، 1/324) و گروهی دیگر مانند شافعی و ابویوسف، آن را در آیة 43 از سورة نساء، مطلق و در آیة 6 از سورة مائده ـ به قرینة «منه» در ذیل این آیه ـ مقید و به معنای خاک دانستهاند و به قاعدة «حمل المطلق علی المقید» مراد جدی ـ نه استعمالی ـ خدای متعال را در آیة نخست، همان «تراب» عنوان کردهاند.
اینک با درنگ در این هفت قرینه، میتوان گفت: مراد از «صعید» در دو آیة مورد بحث، «زمین[1] پاک» است، زیرا برای آن که بتوان زمین را جانشین آب کرد، باید این بدل مانند مبدل منه، در ذات خود، پاک باشد و افزون بر آن، از ناپاکیهای عارضی و آلودگیهای احتمالی نیز بر کنار بماند (قرینة هفتم) و از آن جا که با توجه به فرهنگ تازیان در امر اجابت مزاج ـ به ویژه، در شهرهایی چون مکه، مدینه و طائف که تراکم جمعیت و نیاز طبیعی مردم به دفع فضولات بدن، دو چندان میشود ـ سطح زمینهای پست، گود افتاده و در دسترس، بیشتر در معرض نشت و نشر آلودگیهای عارضی از سوی انسانها یا برخی جانوران بود (قرینة دوم)، نقاط مرتفع زمین که قاعدتا پاکتر و نیز به فراوانی و آسانی، در دسترس مخاطبان آیات تیمم بودند (قرینة نخست)، به عنوان «ما یتیمم به» معرفی شدهاند، زیرا «صعید» از ریشة «ص، ع، د» است و مفهوم این ریشه که ارتفاع و اوج گرفتن است، به نوعی در همة مشتقات آن، حضور دارد (ابن منظور، 7/341) (قرینة چهارم)."