خلاصه ماشینی:
"تاریخی از مردم و«مناظر انسانی سرزمین من»، شعر تاریخ است شعری که ناظم حکمت آن را در زندان و در سال 1491،یعنی هنگام آغاز حمله آلمان نازی به روسیه میسراید و با نگاهی به گذشتههای دور و نزدیک،تاریخ بین دو جنگ جهانی اول و دوم سرزمین و مردم سرزمیناش را به شعر میکشد: «ایستگاه حیدر پاشا بهار 1491،ساعت پانزده بر روی پلهها،آفتاب خستهگی و اضطراب مردی ایستاده بر پله به چیزهایی میاندیشد لاغر،ترسو دماغش نوکتیز و دراز گونهها،آبلهگون مرد روی پلهها،اوستا غالب» و این قطار،قطار شعر است که تا چند لحظه دیگر از ایستگاه به راه میافتد،میرود تا همراه با مسافران، که همهگی از محکومان زندانیاند،به گشتوگذاری شاعرانه بپردازند،هرچند نه در جهان واقع و عینی، بلکه در تخیل و خاطره شاعر: «در ایستگاه حیدر پاشا بهار از راه میرسد با بوی ماهی و دریا با ساسها در تختهکوبها از پلهها بالا میروند از پلهها پایین میآیند بر پلهها میایستند."