خلاصه ماشینی:
"در همین یک جمله رابطه او را با کارمن و اسپانیا به تمامی دریافتم و دانستم که چرا او برای جنگیدن و مرگ در اسپانیا،ناچار از درآمیختن با کارمن است و چرا این آخرین تصویری است که قبل از مرگ به خاطر میآورد و چگونه تمامی حیات او در پیوند با آرمانش معنا میشود.
بر روتختی پدر که دست میکشد،گویی او را لمس میکند و پرده جالباسیاش را که کنار میزند،اونیفورم نظامی پدر،داستان چگونه زیستنش را باز میگوید،داستان سربازی که وطن جغرافیایی را به سوی مقصد آرمانی ترک کرد و پس از سالها مبارزه در اسپانیا جان سپرد.
آیا این قلب تپنده از حرکت بازخواهد ایستاد؟آیا گلوله اسلحهای که ابتدا مغز پدر را نشانه گرفته بود،سرانجام بر قلب پسر خواهد نشست و آیا حماسه کارمن به پایان خواهد رسید؟ من نیز دیدهام خطر پنهان سلطه فاشیسم را.
اما کارمن حماسهسرا بود و من باز میبینم خون جوانانی را که در کنار ایبرو بر زمین جاری است و باور میکنم که«ایبرو خشک نمیشود."