چکیده:
بقاء اثر بخش و کارآمد سازمان در مسیر ایجاد منافع کوتاه و بلندمدت برای صاحبان منافعش نوعا هدفی استراتژیک محسوب میگردد.از این منظر میتوانیم شیوههایی را که سازمان برای مقابله با آشفتگیها و بحرانها و لذا تضمین بقای خود در پیش میگیرد،بخشی از استراتژی آن سازمان بشمار آوریم.در این مقاله مبانی شکلگیری نظریهی مدیریت بحران به صورتی اجمالی مورد توجه قرار گرفته و دیدگاههای گوناگون دربارهی بحران طبقهبندی میشود.مقاله ضمن تأکید بر اهمیت مدیریت بحران در راستای بنامههای استراتژیک سازمان به این نکته میپردازد که یافتههای موجود بحران سازمانی و مدیریت آن انسجام کافی ندارند.
خلاصه ماشینی:
"و بوث (1993)نیز یادآور میشود که اختیار کردن رویکردی محدود به شناخت و تعریف بحران،باعث میشود که مدیران بحران را فقط در چارچوب علایق کوتاه مدت سازمان مدنظر قرار بدهند،و در نتیجه توجه محدودی از سوی سازمانها معطوف به بحران شود هرچند از جنبهی نظری تأکید زیادی بر آن رود.
برنامهریزی برای دفع یا ادارهی بحرانها در سطوح بالا و حمایت مدیران ارشد سازمان از آن برنامهها از آنرو ضروری است که مدیریت بحران را تبدیل به یک فرآیند و نظام فکری کند،فرآیندی که بهطور مستمر تصمیمها و فعالیتها را به جلو راند و از سوی دیگر ضرورت سازگاری بین نظام فکری مدیران ارشد با ارزشهای حاکم و فرهنگ سازمان مورد تأیید برخی از پژوهشگران است.
لذا این پژوهشگران نیز نتیجه میگیرند که این ادراک مدیران ارشد است که باورهای فرهنگی سازمان را در مورد ارزش و نیاز به مدیریت بحران نقش میزند.
اگر نظر ویلیامسون (Williamson,1990) را مبنی بر اینکه کلیت سازمان و بنگاه گره گاه رشته قراردادهای مختلف است بپذیریم،در این صورت مدیران باید در مورد نحوهی مذاکره در خصوص قراردادهای جدیدی که امکان بقای سازمان را فراهم خواهند آورد،آمادگی لازم را پیدا کنند.
همانطور که آثار مترتب بر شرایط بحرانی فراگیر بوده و کلیت وجودی سازمان را مورد تهدید قرار میدهد،مدیریت بحران کارآ و مؤثر نیز به طریق اولی فراگیر بوده و تمامی سطوح سازمانی را شامل میشود."