چکیده:
توانمندسازی به عنوان شیوه نوین ایجاد انگیزش به یکی از داغترین مباحث روز مدیریت مبدل شده است.تعدادی از نظریهپردازان برای نقش قدرت در فرایند توانمندسازی کارکنان،اهمیت بسزایی قایل شده و اصولا برای توانمندسازی غایتی جز افزایش قدرت زیردستان قایل نیستند.نوشتار حاضر ضمن تشریح رویکردهای مختلف به این اصطلاح،دلایل و راههای توانمندسازی کارکنان را عنوان کرده و در نهایت به بررسی ارتباط توانمندسازی و قدرت میپردازد.
خلاصه ماشینی:
"به اعتقادآنها،قدرت عبارت است از توانایی مجبور ساختن فرد«ب»به انجام آنچه که فرد«الف»خواسته،حتی اگر انجام آن عمل برخلاف میل باطنیاش بوده باشد و یا این که در صورت عدم اجبار فرد «الف»،او از انجام آن عمل اجتناب میورزید Hardy Leiba-OSullivan, ) (125:1998 بعد دوم-نگرش سیاسی1 دومین بعد قدرت،زمانی مطرح شد که عدهای از پژوهشگران همانند بچراچ و بارتز مفروضات اساسی تکثرگرایان بخصوص این فرض که«عرصه تصمیمگیری بر روی همه افرادی که به آن علاقهمند و یا در آن ذینفع هستند باز بوده و عدم مشارکت افراد در فرایند تصمیمگیری بیانگر اجماع و رضایت آنها میباشد»زیر سئوال بردند.
اقدامات توانمندسازی تحت این رویکرد هم شامل انتقال منابع سیاسی و اقتصادی مورد نیاز برای تحت تأثیر قرار دادن پیامدها(بعد اول)،هم شامل فراهم آورد زمینههای لازم برای دستیابی به فرایندها(بعد دوم)و هم شامل بالا بردن شعور سیاسی افراد(بعد سوم)میباشد.
دو دلیل برای این روش وجود دارد:اول اینکه،اگر منابع و فرایندها در دسترس افراد قرار گرفته اما افراد از ظلمی که به آنها روا داشته شده آگاه نباشند قادر نخواهند بود از آن به نحو کارآمد استفاده کنند.
حامیان رویکرد فوق بر این باورند که افراد باید خودشان به دنبال توانمندسازی خود باشند؛زیرا،توانمندسازی چنین تصور میکنند که این برنامهها منجر به شکلگیری یک ارتباط مبتنی بر وابستگی بین افراد «توانمندساز»و«توانمندشده»خواهد شد که این امر بیشتر تضعیف نمودن کارکنان را به همراه خواهد داشت.
حامیان رویکرد فووکالدین با انتقاد از نظریهپردازان تئوری انتقادی عنوان میدارند که تئوری انتقادی فقط مدعی آن شکل از توانمندسازی است است که دربرگیرنده یک تحول بنیادین در توزیع قدرت باشد بدون آن که فکر کنند این حجم از تغییرات غیر ممکن چگونه باید انجام شود."