خلاصه ماشینی:
"او تابوی دیگری ( تابوی خلفای فاطمی) دارد که در عین حال که میتوان آن را تابوی بزرگان و دربار نامید، از آن جا که درونمایه سرودههایش دینی و فلسفی است و ویژگیهایی اندیشه ورزتر از تابوی دربار ـ آن گونه که در سرودههای فرخی و منوچهری میبینیم ـ به آن نسبت میدهد و نیز به دلیل تفاوت چشم داشتی که او از آنها دارد، نمیتوانیم تابوی او را تابوی دربار و یا تاریخ و اسطوره بنامیم: رستم سزا بودی چو او بر پیل جستی چاکرش ننوشت کفر و شرک را جز تیغ ایمانگسترش ( ناصر خسرو، 1380: 296) سـام و فریـدون کجا شدند نگــویی بهمن و بهرام گور و حیدر و دلدل نوذر و کاووس اگر نمانـد به اصطخر رستـم زاول نـماند نیـز به زاول ( همان: 328 ) در سور جهان شـدم ولیکن بس لاغر باز گشتم از ســور زین سور بسی ز من بتر رفت اسکندر و اردشیر و شاپــور ( همان: 278 ) تابوشکنی ناصرخسرو و مبارزة او با تابوی اسطوره ، به تمامی در خدمت تعلیم اخلاق و یادآوری فنای دنیا است که به خلق تابویی دیگر میانجامد: شدی حیران و بی سامان و، کردی نرم گردن را اگر دیـــــدی به صف دشمنان سام نریمانش ( ناصر خسرو، 1383: 142 ) پسنده ست با زهد عمار و بوذر کند مدح محمود مر عنصری را ؟ ( همان: 54 ) به ملک ترک چــرا غره اید ؟ یـاد کنیــد جلال و عـــزت محـمــود زاولـستان را کـجـاست آن که فــریغونیان ز هیبت او ز دست خویش بدادند گــــوزگانان را؟ چو هنـــد را به سم اسپ ترک ویران کرد بــه پای پیلان، بسپرد خـاک ختـلان را کسی چنــو به جهــان، دیگری نداد نشان همــی به سندان اندر نشـــاند پیکان را شما فریفتـــگان پیش او همـــیگفتید هزار ســـال فزون باد عمـــر سلطـان را پـریـر قبـــلة احـــرار زاولـستــان بـــود چنان که کعبه ست امروز اهل ایمــان را کجاست اکنون آن فر و آن جلالت و جــاه که زیر خویش همیدید برج سرطـان را؟ بریخت چنگش و، فرسوده گشت دنـدانش چو تیز کرد برو مرگ چنگ و دنــدان را ( همان: 62 ) بـندیش که شد ملک سلیمــان و سلیمان چونان که سکندر شـد با ملک سکندر امروز چه فرق است از این ملک بدان ملک؟ این مرده و آن مرده و املاک مبتـر ( همان: 121 ) از لختهایی که آمد، پیداست که ستایشگوییها معانی و مفاهیم زیبایی، عشق، گردی و رادی را در طول اعصار تغییر داده است و ذوق ادبی مخالف کوشیدهاست معانی درست را زنده کند و به سروده بازگرداند."