ملخص الجهاز:
"پدربزرگی از قوم بربر از افریقای شمالی،پدربزرگ دیگری خوکچران،مادربزرگی بس زیبا؛پدر و مادری جدی و خوشقدوقواره،گلی در عکس- من دیگر به چه شجرهنامهای اهمیت میدهم؟و به چه شجرهای از این بهتر-میتوانم تکیه کنم؟» *** من این مطالب را چیزی حدود سی سال پیش نوشتم و هیچ منظور دیگری نداشتم جز این که لحظههایی از زندگی کسانی را نوسازی و ثبت کنم که نزدیکترین افراد هستی من بودند و مرا به وجود آوردند،با این اندیشه که برای کسانی که بخواهند بدانند من از مجا آمدهام و شخصی که من باشم از چه معجونی ساخته شده است و رفتهرفته به کجاها رسیدهام،نیاز به توضیح دیگری نیست.
در میان اشراف،درباریان و ممیزان تفتیش عقاید دینی،در میان عشقهای ایام گذشته و سرخوردگیهای سالخوردگی زودرس،میان رنج نوشتن و نشاط به پایان رساندن یک اثر،تنها این مرد بیمار بود که با دستتهی از هند بازگشته بود،از جایی که مردمان بسیاری تازه به آنجا سفر میکردند تا ثروتمند شوند،تنها این سرباز بود که یک چشمش کور شده بود و روحش جریحهدار بود،این اغواگر نگونبخت که دیگر هرگز قلب بانوان دربارهای سلطنتی را به تپش درنمیآورد و اغوایشان نمیکرد،هم او بود که من در نمایشنامهای موسوم به«با این کتاب چه بایدم کرد؟!»به وی صحنه آوردمش،نمایشنامهای که در پایانش پرسش دیگری تکرار میشود،تنها پرسش واقعا مهم،پرسشی که هرگز نمیدانیم اصلا پاسخی مکفی خواهد داشت یا نه:«با این کتاب چه بایدت کرد؟»همچنین از روی فروتنی غرورآمیز بود که شاهکاری زیربغلش گرفته بود،شاهکاری که دنیا ناعادلانه،از پذیرفتنش امتناع میکرد،با فروتنی غرورآمیز و نیز از روی لجاجت بود که میخواست بداند منظور ما،فردا،از کتابهایی که امروز مینویسم چه خواهد بود و بیدرنگ به شک میافتاد که دلایل دلگرم کنندهای که به ما میدهند یا ما به خود میدهیم،زمانی دراز دوام مییابند یا نه(تا چه مدت؟) هیچکس را نمیتوان بهتر از کسی فریب داد که خود اجازه میدهد فریبش دهند."