Abstract:
با پایانیافتن عصر عدالت شاعرانه در آثار ادبی، شاهد مرگ شخصیتهای سادۀ نیکسرشت یا بدذات در این آثار هستیم. بهدنبال چنین تحولی، شخصیتهایی دووجهی با پیچیدگیهای ذهنی و روانی پا به عرصۀ رمانهای مدرن میگذارند؛ شخصیتهایی که جنبۀ علنی و خصوصی آنها متفاوت از و گاه درتضاد با یکدیگر است، تضادهایی که ممکن است منشئی بسیاری از وقایع متناقض رمان شود و نه تنها فهم رمان را دشوار سازد بلکه خواننده را در شناخت هویت حقیقی شخصیت، ناکام گذارد. رماننویسان از این ویژگی دووجهـیبودن شخصیت بهدلیل مطابقت با رمانهای مدرن بسیار استفاده کردهاند. نویسندۀ پیکر فرهاد نیز این شیوۀ شخصیتپردازی را در رمان خود برای نشاندادن جلوههای مثبت و منفی وجودی شخصیتها بهکار میگیرد. او گاهی با شخصیت اظهار همدردی میکند و مواقعی نسبت به او احساس انزجار و نفرت میکند. علت این دیدگاه و واکنش متغیر این است که شخصیت در قالبهای متفاوت و گاه با منشهایی متضاد در رویدادهای رمان ظهور میکند؛ و این همان است که پردازش شخصیت دووجهی نامیده میشود. در جستار حاضر، این شیوۀ شخصیتپردازی در پیکر فرهاد بررسی و درنهایت نتیجه گرفته شده است که در رمان پیکر فرهاد، شخصیتها مرز مشخصی ندارند و درحقیقت همۀ شخصیتها جلوههای متعدد وجود یک نفر هستند. این شگرد در رمان پیکر فرهاد، برای نشاندادن دو جنبۀ لکاتهای و اثیری زن بهکار گرفته شده است.
Machine summary:
"هرگاه زنی شخصیت محوری قرار می گیرد و نویسـنده درپی آن است که شخصیتش را ازطریق درگیرکردن او با رویدادهایی در فضاها و زمان های به خواننده بنمایاند، در فضاهای متفاوت ، جلوه های گونـاگونی مـی یابـد: در آغـاز داستان و در زمان باستان ، زن اثیری روی جلد قلمدان و تصویر روی پردة نقاشی است کـه اسیر دست قوزی شده و در زمان هدایت ، در فضای کافه فردوسی و دیگر پـاتوق هـای او، دختر مرتضی کیوان ــ روزنامه نگار معروف آن دوران ـــ اسـت و پروانـه نـام دارد.
(همان ، ص ٤١) حتی از دیدگاه زن اثیری ، او «یک احمق تمام عیار» و «پتیاره ای احمق » است کـه گمـان می کند همة دنیا است و آنچه فکر می کند، درست است ؛ و هیچ ارزشی برای نقاش و هنر او قائل نیست ؛ زنی هرزه که به راحتی رکیک ترین کلمات را به کار می برد و ــ همـان طـور کـه اشاره شد ــ شخصیتی بیمارگونه و روان رنجور دارد که ما را به یاد شخصیت زرین کلاه در داستان «زنی که مردش را گم کرد» صادق هدایت می اندازد؛ او نیز به نوعی مازوخیسـم یـا بیماری آزارطلبی مبتلا بـود (← پاینـده ، ١٣٨٢: ١٠١-١٢٣)، همچـون لکاتـه کـه سـخت می کوشد نقاش به او آزار برساند: لکاته گفت : «پاشو کمربندت را بکش و بیفت به جانم !"