Abstract:
روایت اول شخص جمع (ماروایت )، شیوهای است که از حدود صد سال پیش در داسـتاننویـسی بـه کار رفته و از نزدیک به دو دهة پیش ، توجه روایت شناسان و منتقدان را به خود جلب کـرده اسـت . در پارهای از تحقیقات، ویژگی ها و صفات ممیزة این نوع روایـت بررسـی شـده و در برخـی دیگـر، بـه جنبه های کاربردی آن توجه شده است . در این مقاله ، ابتدا آرای سـه محقـق : یـوری مـارگولین ، برایـان ریچاردسون و آمیت مارکوس تشریح شده و سپس پنج داستان کوتاه از هوشنگ گلشیری، بر پایة ایـن مباحث نظری بررسی شده است . کوشش بر آن بوده است تا از یک سو کارایی مباحث نظری سنجیده شود و از سوی دیگر، برخی ابعاد پنهان این داستانها، شناسایی و بیان گردد. نتیجة ایـن تحقیـق نـشان می دهد که اگرچه مباحث نظری موجود در تحلیل متن ، کارایی شایان توجهی دارد، هنوز ابعاد ناشناختة بسیاری در این شیوه از روایت می توان یافت . همچنـین نتیجـة ایـن بررسـی ، حکایـت از آن دارد کـه گلشیری، انواع مختلفی از «ما روایت » را به کار گرفته و خلاقیت های ویژهای در این شیوة روایت گـری داشته است .
First person plural narrative (“we” narrative) is a style which started one hundred years ago in writing fiction; however، it is only for two decades that critics have come to pay attention to it. In some studies، special features of this type of narrative have been the main focus of concern and، in some others، its practical aspects have been examined. In this article، first we describe the theories of three critics: Uri Margolin، Brian Richardson and Amit Marcus. Then، five short stories of Hooshang Golshiri are analyzed based on these theories. We have tried to examine the applicability of the theories on one hand and to recognize some unknown dimensions of the stories on the other. The result shows that although these theories are useful in text analysis، there are still many unknown aspects in this form of narrative. The result also shows that Golshiri has employed various forms of the “we” narrative in a creative way.
Machine summary:
"سؤالات زیر پرسش های اصلی پژوهش است که در تحلیل هر داستان مـی کوشـیم بـه آنها پاسخ دهیم : ١) آیا تعداد اعضای «ماگروه» مشخص است ؟ ٢) آیا تعداد اعضای ماگروه در طول روایـت تغییر می کند؟ ٣) ماگروه، کنشگر داستان است یا فقط شـاهد ماجراهـای آن؟ ٤) آیـا مـی تـوان تقسیمات سه گانة ماگروه، گروه اصلی و گروههای دیگر را مشاهده کـرد؟ ٥) ایـن روایـت در کدام یک از تقسیمات سه گانة مارکوس (مقتدر، نامتجانس ، چندصدا) قرار می گیـرد؟ ٦) میـزان ذهنیت و عینیت روایت چه اندازه است و کدام یک از تقسیمات چهارگانة ریچاردسون با ایـن روایت سازگار است ؟ ٧) آیا می توان فایده و کارکرد مشخصی در انتخاب این نـوع روایتگـری مشاهده کرد؟ ٨) آیا می توان خلاقیت و ابتکار خاصی در روایت این داستان مشاهده کرد؟ این که چه روایتی را می توان «ماروایت » دانست ، خود محل بحـث اسـت ، مـارگولین ، آن را روایتی می داند که تمـام یـا بخـش اعظـم آن را راوی اول شـخص جمـع روایـت کنـد؛ ولـی ریچاردسون با انعطاف بیشتر، روایت هایی را که در آنها راوی اول شخص جمع نقـش مهمـی دارد - اگرچـه در کنــار دیگــر راویــان قــرار گرفتــه باشــد - «ماروایــت » بــه شــمار مــی آورد (مارکوس، contextual، ٢٠٠٨: ٤٦).
این روایت از یک سو شبیه «ماروایت های اسـتاندارد» اسـت ، یعنـی در جملـه هـایی مانند «ترسمان می گیرد» (گلشیری، ١٣٨٢: ٤٠٩) و «سیاق جمله گیجمان می کـرد» (همـان:٤٣٠) راوی به احساسات و افکار سایر اعضای «ما گروه» دسترسی دارد و از آن گزارش می دهد؛ امـا از سوی دیگر، این راویان با داشتن سرشتی پارادوکسی از طبقه بندیهای معمول فراتر می روند؛ از یک سو محدودیت های راوی درون داستانی را دارند: دربارة آنچه بیرون از خانه مـی گـذرد، آگاهی ندارند و دربارة برخی از حوادث با شک سخن می گویند؛ اما از سوی دیگر، مانند راوی دانای کل ، توانایی خواندن ذهن شخصیت های داستان را دارند «نرگس بویش را بـه اشـراف دل می شنید» (همان: ٤١٥) که این ویژگی ، در ماروایت ها دیده نمی شود."