Abstract:
ازآنجاکه علامه طباطبایی در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم گزارههای اخلاقی را ذیل ادراکات اعتباری دستهبندی نموده و ارزش منطقی و واقعنمایی را از آنها سلب میکنند، همچنین آنها را تابع احتیاجات حیاتی و عوامل مخصوص محیطی بشر قلمداد کرده، برای آنها به تبع سیر تکاملی زندگی اجتماعی تغییر قایل میشوند و آنها را غیرضروری و موقت میخوانند، ابهاماتی درباره واقعگرایی ایشان در حوزه اخلاق و به تبع آن احکام دینی پدیدار میشود و برخی در عین پذیرش بعیدبودن و ناواقعگرابودن علامه در این حوزه، به ایشان نسبیتگرایی اخلاق را نسبت دادهاند. در صورتی که اعتباریبودن گزارههای اخلاقی به معنای قراردادی و انشایی بودن گزارههای اخلاقی باشد، نمیتوان هیچ گزاره اخلاقی را مرتبط با واقعیت خارجی دانست، بلکه اعتبار گزارههای مذکور وابسته به خواست و قرارداد جامعه است و ازهمینرو واقعنمایی و به تبع اطلاق گزارههای اخلاقی مورد خدشه واقع میشود و مستلزم نسبیگرایی در نظام اخلاقی خواهد شد. نوشته حاضر در نظر دارد با نگاهی تحلیلی و با توجه به مبانی فکری و مجموع آرای علامه در کتب مختلفشان به بررسی مبنای فکری ایشان در ارتباط با اخباری یا انشایی تلقیکردن گزارههای اخلاقی بپردازد. در این نوشته چگونگی مواجهه شاگردان طراز اول علامه با نظریه اعتباریات علامه نیز مورد بررسی قرار خواهد گرفت و نظر ایشان در باب اعتباریات روشن خواهد گشت. بیشک این مسئله تاُثیر بسیار عمیقی بر چگونگی استفاده ازدین و آموزههای دینی در بعد اخلاق و احکام خواهد داشت.
Since Allameh Tabataba'i categorizes ethical terms in conventional understandings and negates their logical value and representation of reality – in his book "Osool Falsafeh va Ravesh Realism" – and also considers them to be dependent on vital needs and special environmental factors and thus believes they change by the evolutionary movement of social life and are temporary and unnecessary، some ambiguities are formed: does he believe ethical matters – and consequently religious commands - are realistic or not. Some have ascribed him of ethical relativism although they believe him being unrealistic in this field is unlikely.
If we say، regarding ethical terms، being conventional is equivalent with being agreed-upon and non-declarative، therefore no ethical term will be related with the outside reality; rather their validity will depend on the demand and agreements of the society and thus it will be negated that they are realistic and consequently are absolute and will result in relativism of ethical system. This article will try to investigate Allameh's theoretical base regarding ethical terms، whether they are declarative or non-declarative، with an analytic look، considering his theoretical bases and the collection of his views in his different books. In this article it is also researched how the distinguished pupils of Allameh confront his theory of conventional matters and will clarify his idea on conventional matters. This matter has undoubtedly a great effect on how to use religion and religious teachings in ethical aspects and religious commands.
Machine summary:
تقريري واقع گرايانه از اعتباريات علامه طباطبايي (ره ) تاريخ دريافت : ١٣٩٥/٠٥/٠٤ تاريخ تأييد: ١٣٩٦/٠٢/١١ _________________________________________________________________ محمد کاشيزاده چکيده ازآنجاکه علامه طباطبايي در کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم گزاره هاي اخلاقي را ذيل ادراکات اعتباري دسته بندي نمـوده و ارزش منطقـي و واقـع نمـايي را از آنهـا سلب ميکنند، همچنين آنها را تابع احتياجات حيـاتي و عوامـل مخصـوص محيطـي بشر قلمداد کرده ، براي آنها به تبع سير تکاملي زندگي اجتماعي تغيير قايل ميشـوند و آنها را غيرضروري و موقت ميخوانند، ابهاماتي درباره واقع گرايي ايشان در حوزه اخلاق و به تبع آن احکام ديني پديدار ميشود و برخي در عين پذيرش بعيـدبودن و ناواقع گرابودن علامه در اين حوزه ، به ايشان نسبيت گرايي اخلاق را نسـبت داده انـد.
ايشان نظر علامه در باب ابتناي «بايد»هاي اخلاقي بر قواي فعاله طبيعي و استنتاج اعتباريات مستمر و پايدار را چنين تبيين ميکند: همه تلاش مقاله فوق براي آن است که نشان دهد که هر «بايد» معلول اقتضاي قواي فعاله طبيعي و تکويني انسان ميباشـد و وقتـي ايـن ثابـت شـد، گـويي خودبه خود ثابت شده است که بايد به آن «بايد» عمل کرد و بـه سـخن ديگـر «بايد»هايي که از مقتضاي ساختمان طبيعـي مـا مايـه مـيگيرنـد، «بايـد»هـا و حکم هايي طبيعي و فطرياند که سند جايزبودن و واجب بـودن خـود را بـدون نياز به هيچ برهاني بر دوش خود حمل ميکنند؛ يعني همـين کـه معلـوم شـد حکمي فطري است ، ديگر از خوبي و بدي آن سؤال نميتوان کرد؛ چـون هـر حکم فطري خودبه خود خوب است (همو، ١٣٦١، ص ٢٦٨).