Abstract:
در اگزیستانسیالیسم معاصر از چهار دغدغه یا دلواپسی غایی سخن به میان میآید که سبب دلهره و اضطراب آدمی میشود. این دلواپسیها عبارتند از آزادی، پوچی، مرگ و تنهایی. آدمی به دنبال امنیت در بیغولهی این دلواپسیهاست. در این مکتب فلسفی و ادبی، فرد انسانی به عنوان فاعلی آگاه شناخته میشود که در تجربهی هستی و لمس معنای وجود، به طور بیواسطه با حقیقت زندگی رویارو شده و پوچی و بیمعنایی زندگی خود را در مییابد، آنگاه با تکیه بر پاسداشت گوهرِ "آزادی" و با استفاده از امکان گزینش و انتخاب، هدفی برای خود برگزیده و بدین شکل به سلسله رویدادها و حوادثی که "زندگی" نامیده میشود، معنا و مفهوم میبخشد. اروین یالوم در راستای این تفکرات سعی نموده دغدغههای وجودی از جمله تنهایی را که منجر به مشکلات و اختلال در زندگی میشود را بررسی کرده و برای آنها راه حلهایی بیابد. در این نوشتار برآنیم با بررسی چیستی و انواع تنهایی، روشهای مقابله با این معضل را با تکیه بر رویکرد اگزیستانسیالیستی ارائه کنیم.
Machine summary:
پدیدۀ تنهایی هم انواع مختلفی دارد: تنهایی فیزیکی، به این معنا که کسی در اطراف شخص نیست و او ارتباطی با سایر افراد ندارد؛ تنهایی درونفردی، بهمعنای اینکه بخشها یا ساحتهای مختلف وجود شخص از هم جداست و بهنوعی هویت اصلی خود را گم کرده است؛ و تنهایی بینفردی که میتواند در چند ساحت مطرح شود: نخست آنکه فرد با دیگری ارتباط ندارد، چون دیگری از درک او عاجز است؛ ساحت دوم آنکه دیگری فرد را درک میکند، ولی سعی در بهبود شرایط شخص ندارد؛ ساحت سوم تنهایی اگزیستانسیال (وجودی) است، بهمعنای جدایی میان فرد و هستی.
نقدی که به این روش، یعنی رویارویی با تنهایی بهواسطۀ عشق، مطرح میشود این است که انسانی که در تنهایی اگزیستانسیال گرفتار شده است و زندگی و احساسات ملالآوری را تجربه میکند، یا بهتعبیر یالوم فردی که درحال غرقشدن در اضطراب تنهایی است و مأیوسانه به هر رابطهای چنگ میزند، برای ادامه بقاست نه بهخواست حقیقی خود، که از سر ناچاری، چگونه میتواند از این احساسات خارج شود و به عشق عاری از نیاز یا عشق بالغانه دست یابد تا بعد از این مرحله از تنهایی اگزیستانسیالش کاسته شود؟ حتی اگر این را فرض بگیریم که فرد به عشق عاری از نیاز یا عشق بالغانه رسیده است، یعنی انسانی است که درصدد محبت به طرف مقابل خویش است، بدوناینکه درپی رفع نیاز شخصی خود باشد و صرفا درپی کمک به رشد معشوق است، آن هم فقط بهخاطر او و نه برای خدمت به خود، معشوق فردی است سرشار از تنهایی اگزیستانسیال و بهنوعی خردستیز و غیرمنطقی است و بهدرستی نمیتواند با اطرافیان یا جهان خارج از خود ارتباط برقرار کند.