Abstract:
تفسیرگرایی حقوقی رونالد دورکین دارای مؤلفههایی است که میتواند توأمان نقطۀ قوت نظریۀ او و نقطۀ ضعف آن باشد. اصلیترینِ این مؤلفهها مفهوم «صعود نظری» در نظام فلسفی اوست. او با پیش کشیدن این مفهوم بنیان بسیاری از نظریههای پراگماتیستی را، به ویژه در فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ حقوق، نشانه میرود. از سوی دیگر، آمیختگیِ این مفهوم با فرضهای متافیزیکی گرانبار، خودِ این مفهوم را در برابر انتقادهای پراگماتیستی آسیبپذیر میکند. در این جستار، دو هدف عمده را دنبال میکنم: 1) خواهم کوشید با زدودن این فرضهای متافیزیکی، نظریۀ او را با رویّههای عملی قضات و حقوقدانانْ همخوانتر و بدین طریق کارایی آن را بیشتر کنم؛ 2) نشان دهم که تفسیرگرایی او با تکیه بر مفهوم «صعود نظری»، به شرط کاستن از تضمنات متافیزیکی، نقش نظریه را در رویّۀ حقوقی بهتر از نظریههای پراگماتیستی نشان میدهد. به تعبیری، نشان خواهم داد که تعدیلی از هر دو سو، یعنی از سوی تفسیرگرایی حقوقی و پراگماتیسم حقوقی، ما را به سمت نظریۀ حقوقی جامعتری سوق خواهد داد که هم حق «بُعد نظری» در رویّههای حقوقی حقوقدانان و قضات ادا شود و هم حق استلزامات جزئینگرِ رویّههای حقوقی.
Ronald Dworkin’s interpretivism contains significant elements which might be both regarded as advantages and disadvantages of this legal theory. Among them, the main one is the concept of “theoretical ascent”. He deliberately targets many pragmatist theories, especially in moral and legal philosophy, with the aid of this concept. On the other hand, this concept, overloaded with metaphysical presuppositions, is highly susceptible to well-known pragmatistic criticisms. So, in this essay, I shall follow two main objectives: 1) I would try to remove superfluous, metaphysical assumptions from his legal theory and adjust it finely to everyday practices of judges and lawyers, thereby increasing its practicality; 2) I would try to show that his interpretivism, grounded on the concept of “theoretical ascent”, could better explain the significant contribution of “theorization” to legal practices, compared to pragmatistic explanations, provided it reduces its notorious metaphysical connotations. In other words, I shall argue that an adjustment on both sides in this conflict say, at the parts of legal interpretivism and legal pragmatism, would lead us to a more inclusive legal theory which does better justice to both “theoretical and practical aspects” of legal practices in everyday life.
Machine summary:
مفسر ناگزير است براي کشف پاسخ درست در پرونده هاي دشوار درگير يک فعاليت نظري شاق و درازدامن شود: او بايد انگيزه ، هدف ، قصد، يا غايت نهفته در پساپشت وضع قانون مورد نظر را شناسايي کند، و تشخيص دهد اصلي که آن قانون براي رعايت يا حرمت نهادن به آن وضع شده چيست ؛ براي کشف اين نکته ، وي ناگزير است يک نظريۀ کلي اخلاقي-سياسي تدوين کند که بهترين تفسير را از قصد و غايت قانون گذار يا وضع روال و رويۀ مورد نظر به دست ميدهد.
حرفۀ آنان اقتضا ميکند به جاي پشت سر گذاشتن فرآيند شاق تفسيرياي که دورکين از آن ها انتظار دارد، به متون حقوقي، پرونده هاي حقوقي سابق ، و رويۀ قضائي تکيه کنند، و در تشخيص اين که رأي درست ، بر اساس آن منابع ، کدام است روش انضمامي خود حقوق دانان ، يعني «قياس » (analogy) را به کار گيرند.
اگر چه دورکين در قطعۀ فوق چنين تصوري را رد ميکند، مدعاي من اين است که از قضا چنين تصوري لازمۀ پيش فرض هاي متافيزيکي دورکين و مخالفت او با نظريۀ بازيهاي زبانيست (نک ٥٩-٥٨ :٢٠٠٦ Dworkin)، نظريه اي که پراگماتيست ها سفت وسخت به آن باور دارند و تغيير و تبدل روال هاي اخلاقي-حقوقي يک جامعه و اصول مستتر در آن ها را با تکيه بر آن توجيه ميکند.