Abstract:
تردیدی نیست که هم صدرالمتألهین و هم علامه به ضرورت فلسفی در خارج قایل هستند و فلسفه خویش را با ضرورت آغاز میکنند. اساساً ضرورت، اصل و مبنای جمیع موجودات و حقایق در عالم خارج است بلکه عین خارجیّت اشیاء است. موجودی که سهمی از ضرورت ندارد سهمی از خارجیّت و واقعیّت نیز ندارد. اما اختلاف صدرالمتألهین و علامه بدینجا بر میگردد که منشأ این ضرورت چیست و از کجا نشأت گرفته است؟ هر کدام از ایندو فیلسوف ضرورت را از یک شیئی انتزاع میکنند. صدرالمتألهین ملاک ضرورت را از وجود و علامه از اصل واقعیت اشیاء میگیرد. به عبارت دیگر مبنای ضرورت فلسفی اشیاء نزد صدرالمتألهین وجود و نزد علامه اصل واقعیّت است. صدرالمتألهین فلسفه را با وجود شروع میکند و علامه با اصل واقعیّت اشیاء آغاز میکند. در این مقاله نخست پیرامون این موضوع میپردازیم که فرق منشأ انتزاع ضرورت فلسفی نزد صدرالمتالهین و علامه از کجا نشأت گرفته و سپس چه ثمرات و آثار عینی و فلسفی بر این دو نظر مترتّب میشود و هدف ما در این مقاله آن است که اختلافات میان ایندو نظر را به تفصیل و جزئیات مطرح کنیم.
There is no doubt that both Mulla Sadra and Allame believe that philosophical necessity holds in external world; they begin their philosophy by necessity as well. Necessity is actually the origin and basis of all beings and truths in external world, one can even argue that it is the same as the objectivity of things. It is, whatever being devoid of necessity, is devoid of objectivity and reality. But Mulla Sadra and Allame differ in the origin of such necessity. Each of these philosopher’s abstract necessity from one thing. Whereas Mulla Sadra takes necessity from being, Allame takes it from reality as such. In other words, for Mulla Sadra the basis of philosophical necessity of things lies in the being and for Allame in reality as such. Mulla Sadra, therefore, begins his philosophy from being and Allame from the reality of things. In this paper, we consider first the question of how they differ in the origin of abstraction of philosophical necessity and then the question of which philosophical and practical consequences follow from these two views.
Machine summary:
در این جا به دلایل متعددی از علامه میپردازیم که اشاره دارد نزد وی خاستگاه انتزاع ضرورت ، اصل واقعیت در خارج است ونه وجود و نه ماهیت ، و تفاوت آن را با صدرالمتألهین اشاره میکنیم : اول : موجود در مقابل لاواقعیت برخلاف صدرالمتالهین که مراد از موجود را به وجود تفسیر میکند و با وجود فلسفه خویش را شروع میکند چنان که در اسفار فرمود موضوع علم فلسفه موجود بما هو موجود است : «هذا العلم ..
بنابراین ، طبق فلسفۀ علامه هر کسی واقعیت را قبول داشته باشد خواه اصالت وجودی باشد و یا ماهیتی یا هر چیز دیگر اولین مسئلۀ او اثبات واجب میشود و چاره ای ندارد که آن واقعیت را (به هر عنوان یا مصداقی که میخواهد تفسیرکند یا تطبیق دهد) واجب تعالی بداند و لذا علامه اصل وجود خدا را مبتنی بر اصل واقعیتی که نه قابل انکار احدی است و نه مبتنی بر مقدمۀ نظری را بدیهی میداند و جمیع براهین برای اثبات واجب را تنبیهی میداند: «من هنا یظهر للمتامل ان اصل وجود الواجب بالذات ضروری عندالانسان و البراهین المثبته له تنبیهات بالحقیقه »( همان : ١٥) ولی در فلسفۀ صدرالمتألهین اگر کسی اصل حقیقت وجود را در خارج قبول داشته باشد نیز نمیتواند اثبات واجب را اولین مسئلۀ فلسفی خود قرار دهد بلکه نیاز به آن مقدماتی دارد که در بحث برهان صدیقین به آن اشاره میکنیم .