Abstract:
سعدی یکی از غزلسرایان پارسی است که در اشعار خود، به مجلس سماع و شنیدن موسیقی یا لحن خوش و دیدن شاهد و حتی رقصیدن اشاره کرده است. گاه این اشعار او برای عبرت است، یعنی تعالی جستن، برای رفتن از زمین به آسمان و نزدیک شدن به خالق و صانع. برای این منظور به نردبانی چنگ میزند؛ اما نردبان او نردبان عقلی نیست، بلکه نردبان عشقی است. با نردبان عشق انسان را از عالم صنع به طرف صانع میبرد. برای او وجود نشانهای عالم صنع در غروب آفتاب، در روی نیکورویان، در آواز خوش بلبلان و در موسیقی دلانگیز است؛ نشانههایی که میتوان با نیروی عشق، او را به صانع برساند. آنچه که در ادامه میآید، تبیین این امر است.
Sa'di is one of the greatest lyrical poets in Farsi who mentions participating
in Somea and listening to good music and singing and even dancing. Sometimes
these poems are meant for exaltation, meaning going from the earth to the
heaven and getting close to the creator. To achieve this deed he grabs an
elevating device which is no rational but idyllic. He takes his readers from the
world of creations to the creator himself. In his view, the existence of sun set
the beauty of good looking people, the singing of the nightingales, and
refreshing music are all signs of God Almighty and devices that could lead one
to the creator. This article is a discussion of the above ideas.
Machine summary:
سخت به ذوق میدهد باد ز بوستان نشان صبح دمید و روز شد، خیز و چراغ وانشان گر همه خلق را چو من، بیدل و مست میکنی روی به صالحان نما، خمر به زاهدان چشان طایفهای سماع را عیب کنند و عشق را زمزمهای بیار خوش تا بروند ناخوشان خرقه بگیر و می بده، باده بیار و غم ببر بیخبر است عاقل از، لذّت عیشِ بیهُشان سوختگان عشق را، دود به سقف میرود وقع ندارد این سخن، پیشِ فسرده آتشان رقصِ حلال بایدت سنّتِ اهلِ معرفت دنیی زیرِ پای نه، دست بر آخرت فشان تیغ به خفیه میخورم، آه نهفته میکنم گوش کجا که بشنود نالة زارِ خامشان؟ چند نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو چون نروم که بیخودم، شوق همی برد کشان من نه بهوقت خویشتن پیر و شکسته بودهام مویْ سپید میکند، چشمِ سیاهِ اِکدِشان1 بوی بهشت میدمد، ما به عذاب در گرو آبِ حیات میرود، ما تنِ خویشتن کُشان باد بهار و بوی گل، متفقند سعدیا چون تو فصیح بلبلی، حیف بود ز خامشان (سعدی، 1362: 580) در این غزل از لذّت یا خوشی چهار حس از حواس پنجگانه یاد شده است.
بنابر فلسفة افلاطون، چنانکه در رسالة فیدروس آمده است، روح انسان پیش از آمدن به دنیا، زیبایی یا حسن مطلق الهی را مشاهده کرده است و بهموجب همان دیدار، در این جهان هم میتواند در هنگام دیدن مشهودات زیبا، یا مستحسنات، آن تجربة ازلی را بهیاد بیاورد.