Abstract:
مثنوی المعنویۀ الخفیه اثر شیخ ابراهیم بن محمد گلشنی بردعی (830ـ940ق) به تقلید از مثنوی معنوی مولانا سروده شده و حاوی نکات عرفانی، اخلاقی، حکمی و تعبیرات و تأویلات فراوان است. در این مقاله کوشش میشود تا تأثیر رذایل اخلاقی بر اختلالات نظام معرفتی، با استفاده از سه داستان معروف بلعم باعورا، برصیصا و هاروت و ماروت در این مثنوی بررسی شود. اگرچه این سه داستان حدود هفت هزار بیت از این مثنوی سیوپنج هزار بیتی را شامل میشود، گلشنی بردعی عصارۀ اندیشه و جهانبینی خود را در این سه داستان و حکایات و تمثیلات در خلال آن بیان داشته است. هدف این پژوهش بررسی موانع سیروسلوک، پرتگاههای پیش روی عارف، چگونگی پیروی از نفس و نحوۀ رسوخ رذایل اخلاقی در درون انسان است که سبب میشود نفس حقایق الهی را وارونه جلوه دهد و نتیجۀ آن چیزی نیست جز آلودگی و ارتکاب به گناهان و جرایم نابخشودنی عرفایی بزرگ و در نهایت مسخ آنان. نگارندگان با ذکر شواهد متن، دیدگاه گلشنی بردعی دربارۀ چگونگی غفلت و پیروی از هوای نفس را بیان داشته و مسیر کشیده شدن پردۀ گمراهی بر بصیرت عارف و اختلال واقعنگری سالک در عمل را با شواهد متن و جدول تبین کردهاند. در این مقاله، دربارۀ تأثیر مستقیم نفس، هوا، زنبارگی، شهرتطلبی، غفلت، حماقت، عقلانیت و بصیرت، زباندرازی و بیادبی نسبت به خداوند و قضا و قدر سخن به میان آمده و زنپرستی و شهرتطلبی، بزرگترین آفت وارونهسازی حقیقت و مصداق عینی پیروی از نفس امّاره بیان شده است.
Machine summary:
همچنـين هنگامي که دختر پادشاه را نزد برصيصا به امانت و براي خدمت به معبدگاه ميگذارنـد، برصيصا اسير هوا و هوس شده ، گناهي بزرگ ، يعني زنا را انجام ميدهد شـيطان جلـوه ميکند و در لباس پيري دانا برصيصا را از راه تمجيد عقل و فطنت ميفريبد: زان کــــه از مــــردم نيايــــد دم زدن پنــد مــن گيــر، از ذکــا داري فطــن (همان : ٣٤١٩٣) لاهيجي نکتۀ دقيق تري در باب حجاب هاي نوراني دارد کـه مـورد نظـر نگارنـدگان براي شرح و بيان حال چهار شخصيت اين مقاله است : «غرض از علوم و اعمال ، آن است که وسيلۀ قرب حق و معرفت و شـناخت گردنـد هرگاه سبب غرور و انانيت و حجب و تکبر و ريا و خودبيني شـوند و موجـب بعـد و دوري از حق گردند در آن صورت ، طاعت در معني گناه اسـت .
گلشني براي بيان مضامين خود از قرآن بسـيار بهـره بـرده و پـرداختن بـه موضـوع دروغ گويي نفس انسان که بدترين نوع نفـس پرسـتي اسـت و در قـرآن سـه بـار (نـک : يوسف : ١٨ و ٨٢؛ طه : ٩٣) تکرار شده ، براي او اهميت بسيار دارد؛ اگرچه شاعر به طـور دقيق به اصطلاح تسويل اشارتي نکرده ، در ذکر احوالات بلعام ، آنجا کـه در برگشـت از قصر بالق با خود سخن ميگويد و در نهايت تصميمي نابخردانه ميگيرد، يا در بيان موضـوع برصيصا زماني که به دختر بيچاره تجاوز کرده او را به قتل ميرساند، ايـن شـکل از نفـس را به خوبي بيان کرده است .