Abstract:
واقع گرایی علمی, رهیافتی است با این ادعا که نظریه های علمی به منظور کشف از واقع ارائه می شوند و به ما امکان شناخت حوادث طبیعی و پدیدارها و فهم علل وقوع آن ها را می دهند و به این منظور گاه از داده های حس و تجربه فراتر می روند و مدعی وجود برخی جنبه های غیر قابل مشاهده به عنوان علت بخشهای مشاهده پذیر طبیعت می شوند. هر چند واقع گرایی علمی، به عنوان یک موضوع مستقل در فلسفه علم، مدت زمانی طولانی نیست که مطرح شده، اما اندیشۀ کلی آن در طول تاریخ تفکر وجود داشته است. مخالفت با این رویکرد عمدتا از جانب رویکرد های بدیلی است که با تکیه به مبادی تجربه گرایی در مقابل آن صف آرایی کرده اند. در این مقاله سعی بر این است که با نگاهی به تاریخ تفکر و با تمرکز بر تبیین به عنوان هدف علم، ریشه های فلسفی این دو گروه مولفه ها و مشخصه های فکری آن ها را روشن ساخته و سیر تطور آن ها را از در دوره باستان پیگیری کرده و نشان داده شود که چگونه رفته رفته اشکال نظام مندتر وپیچیده تری از این دو رویکرد بوجود آمده است. این صورتهای پیچیده تر تقریبا مربوط به زمانی است که فلسفۀ علم به عنوان یک علم مستقل مطرح شده و عمدتا در این زمان رویکرد غالب ضد واقع گرایی بوده است. لذا نگارنده با عنایت به مشخصه های اصلی به بررسی آراء سه فیلسوف علم صاحب نام، ارنست ماخ، آنری پوانکاره، پی یر دوئم پرداخته و در آخر نیز با نگاهی مجدد به دو رویکرد نتیجه گیری کرده است.
Scientific realism is the thesis that the claims of scientific theories
about the facts in the world are literally true. That the theories
sometimes even go beyond our sense data and experience in order
to give us an understanding of natural phenomena and their causes,
and that if we accept a theory as true, we are also committed to the
existence of certain undetectable things as the causes of those
phenomena.
Although scientific realism as an independent area in philosophy of
science is almost recent, as a general idea it can be detected
throughout the history of western thought where it meets with
oppositions mainly coming from the empiricist quarter.
Searching through the history of thought and focusing on scientific
explanation as the main goal of science, this paper shows the
philosophical roots of these two approaches as well as their gradual
development since antiquity through intricate evolvement into more
sophisticated and systematic forms which emerged almost when
philosophy of science came to be known as an autonomous field,
the period within which the dominant approach is scientific antirealism.
The writer is therefore concerned with three major
philosophers of science, Mach, Poincare, and Duhem, emphasizing
the main features and trying to come into certain conclusions about
the two approaches at issue.
Machine summary:
تجربه گرايي در برابر واقع گرايي علمي : نگاهي تاريخي به * سير تحولات اين دو رويکرد تا اوائل قرن بيستم ياسمن هوشيار استاديار دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران شمال - ايران چکيده واقع گرايي علمي , رهيافتي است با اين ادعا که نظريه هاي علمي به منظور کشف از واقع ارائه مي شوند و به ما امکان شناخت حوادث طبيعي و پديدارها و فهم علل وقوع آن ها را مي دهند و به اين منظور گاه از داده هاي حس و تجربه فراتر مي روند و مدعي وجود برخي جنبه هاي غير قابل مشاهده به عنوان علت بخشهاي مشاهده پذير طبيعت مي شوند.
هر چند واقع گرايي علمي ، به عنوان يک موضوع مستقل در فلسفه علم ، مدت زماني طولاني نيست که مطرح شده ، اما انديشۀ کلي آن در طول تاريخ تفکر وجود داشته است .
زيرا او جزيي را اساسا متعلق معرفت علمي نمي داند، بلکه از نظر او انواع طبيعي و خصوصيات ذاتي آن ها مورد توجه علم است که در تمام افراد آن نوع وجود دارد.
اما آيا با اين وصف مي توان مدعي فهم حوادث عالم شد و آن را به عنوان تبيين امور پذيرفت ؟ وقتي پرسش مي کنيم که چرا فلان حادثه اتفاق مي افتد اين پاسخ که حادثه مذکور بخشي از يک توالي منظم است کفايت نمي کند.
پرسش از چرا هميشه متضمن ارتباطي ضروري است و بنظر هيوم چنين چيزي در عالم وجود ندارد، لذا علم هرگز چيزي را تبيين نمي کند و علت آن را براي ما آشکار نمي سازد.