Abstract:
از نظر ویلیام کریگ، اگر خدا و جاودانگی وجود نداشته باشد جهان، زندگی نوع انسان و زندگی هر فرد، عاری از معنا، ارزش و هدف نهایی و در نتیجه پوچ خواهد بود. از آنجا که نمیتوان در جهانی پوچ با خوشبختی زندگی کرد فرد ملحد چاره ای ندارد جز اینکه معنا، ارزش و هدف را به نوعی وارد زندگی خود کند. اما او حق چنین کاری را ندارد زیرا زندگی معنادار، باارزش و هدفمند در گرو ایمان به خدا و جاودانگی است. از این رو فرد ملحد یا باید زندگی عاری از خوشبختی اما سازگار با موضع الحادی داشته باشد و یا در زندگی خوشبخت باشد اما با موضع خود ناسازگار باشد. کریگ نتیجه میگیرد که مسیحیت دو شرط لازم برای زندگی معنادار، باارزش و هدفمند، یعنی خدا و جاودانگی، را تأمین میکند و به همین دلیل فرد مسیحی میتواند خوشبخت و سازگار زندگی کند. او در پایان روشهایی را برای دفاع از موضع مسیحیت در خصوص معنای زندگی ارائه میدهد.
According to Craig, if there is no God and immortality then the universe, mankind and each individual person are without ultimate meaning, value and purpose and, in consequence, they would be absurd. Since it is impossible to live happily in an absurd world, an atheist has no other choice than to bring meaning, value and purpose into his life in one way or another. But he is not entitled to do so, because meaningful, valuable and purposeful life depend on belief in God and immortality. An atheist should, therefore, live either unhappily but consistently with his atheistic position or happily but not consistently with his position. Craig concludes that Christianity provides the two conditions necessary for a meaningful, valuable, and purposeful life, namely God and immortality, and because of this, a Christian can live consistently and happily. Finally, he presents methods for defending the Christian position on the meaning of life.
Machine summary:
پوچي زندگي بدون خدا و جاودانگي اگر هيچ خدايي وجود نداشته باشد، انسان و جهان محکوم به نابودي هستند.
بدون جاودانگي و خدا معناي نهايي وجود ندارد اگر هر شخصي هنگامي که ميميرد نابود شود، چه معناي نهايي ميتوان براي زندگي او قائل شد؟ آيا واقعا اهميتي دارد که او اصلا وجود داشته است ؟ ممکن است گفته شود که زندگي او مهم بود چون بر ديگران اثر گذاشت يا روند تاريخ را تحت تأثير قرار داد.
زندگي او ممکن است در نسبت با برخي رويدادهاي ديگر مهم باشد، اما اهميت نهايي هر يک از آن رويدادها چيست ؟ اگر همۀ رويدادها بيمعنا باشند، معناي نهايي تأثير گذاشتن بر هر يک از آنها چه ميتواند باشد؟ در نهايت هيچ فرقي نميکند.
بنابراين اگر خدا وجود نداشته باشد، اين بدان معناست که انسان و جهان بدون هيچ هدفي وجود دارند – زيرا پايان هر چيزي مرگ است - و آنها بدون هيچ هدفي به وجود آمده اند زيرا فقط محصول کور اتفاق هستند.
اما او نميتواند در چنين جهان پوچي خوشبخت زندگي کند؛ بنابراين ، او دايما براي تأييد معنا، ارزش و هدف به سوي طبقۀ بالا جهش هاي ايماني ميکند، گرچه حق اين کار را ندارد زيرا به خدا ايمان ندارد.
نکته اين است : اگر خدا وجود نداشته باشد، زندگي از لحاظ عيني بيمعنا است ؛ اما انسان با علم به اينکه زندگي بيمعنا است نميتواند سازگار و خوشبخت زندگي کند؛ بنابراين او به منظور خوشبخت بودن وانمود ميکند که زندگي معنا دارد.