Abstract:
پیدایش اسلام در شرق ایران که بخشی از آن افغانستان نام گرفته است به عهد خلفای راشدین باز میگردد و بنا به مستندات تاریخی، نفوذ تشیّع در این خطّه، پس از شروع سختگیریهای امویان نسبت به شیعیان آغاز گردید. ورود علی بن موسی الرضا (ع) به خراسان، تسامح مذهبی مغولان، مسلمان شدن ایلخانان و تمایل ایشان به آیین تشیّع و برآمدن صفویان، در گسترش مذهب تشیّع در این منطقه مهم ارزیابی میشود. در سده های اخیر شیعیان اقلیتی پرشمار در جامـعۀ اسـلامی افـغانـستان محـسوب می شوند. مذهب شیعه بیشتر در میان اقوام و قبایل ایرانیتبارِ فارسیزبان افغانستان رواج دارد. اکثر هَزارهها و قزلباشها شیعه مذهبند؛ با این وجود تشیّع در میان قبایل تاجیک، اُزبک، ترکمن، بلوچ و حتی پشتونها و برخی از اقوام دیگر، پیروانی دارد. شیعیان در ولایات مختلف به شکل فراگیر یا نقطهای سکونت دارند اما بهصورت عمده در مناطق مرکزی افغانستان یعنی هَزارهجات زندگی میکنند. بیشتر شیعیانِ افغانستان دوازده امامیاند گرچه تعداد قابل ملاحظهای از تاجیکهای شیعه، پیرو کیش اسماعیلی هستند. مسئلۀ اصلی این پژوهش بررسی حیات سیاسی- اجتماعی شیعیان افغانستان در عصر سَدوزاییها (1160-1233 ق/1747-1818م) و نقش آنها در به قدرت رسیدن احمدخان اَبدالی (دُرّانی)، بنیانگذار حکومت سَدوزایی و تحکیم پایههای قدرت او و فرزندانش میباشد. سَدوزاییها در قدرتیابی و فتوحات خویش، از تجارب نظامی برخی از قبایل هَزاره بهرهمند شدند. قزلباشها نیز آنان را در امور لشکری و دیوانی یاری رساندند. نزدیک شدن این اقوام به کانون قدرت، گاه موجب بروز حساسیت و واکنش از سوی اکثریت سنی مذهب پشتون میشد. ذکر برخی از وقایع تاریخی و بیان مواجهۀ شیعیان با آن حوادث، بستری فراهم خواهد کرد تا به درک بهتری از رفتارشناسی شیعیان افغانستان در دورۀ مورد بحث نائل شویم. نتایج این پژوهش که با روش تاریخی و با رویکرد توصیفی تحلیلی به انجام رسیده به شناخت بهتر مناسبات شیعیان با حکومت دُرّانی و درک موقعیت و جایگاه ایشان در جمعیت غالباً سنیمذهب کمک می کند.
The emergence of Islam in the east of Iran, part of which is now called Afghanistan, goes back to the Rashidun Caliphate era. Based on historical documents, the influence of the Shia in this area was initiated by the strict behavior of the Umayyad towards Shiites. The arrival of Ali ibn Musa al-Ridha (Reza) in Khorasan, the Mongolians’ religious tolerance, the Ilkhanate’s conversion to Islam and their tendency towards the Shia, and the emergence of the Safavids are considered important in the expansion of the Shia in this region. In recent decades in the Islamic society of the Afghanistan, Shiites are considered a minority. However, the Shia is more common in the Farsi-speaking Iranian tribes of Afghanistan. Most of the Hazare and Qizilbash (Ghezelbash) tribes are Shiites. In addition, the Tajik, Uzbek, Turkmen, Baloch and even Pashtun and some other tribes have some Shia followers. The Shiites reside in different provinces but most of them live in the central part of the Afghanistan, Hazarejat. Most of Afghanistan’s Shiites are twelvers, although a considerable number of the Tajik’s Shiites are followers of the Ismaili subdivision. The main purpose of this research is to study the sociopolitical life of Afghanistan’s Shiites in Sadozai’s era (1747-1818) and their role in gaining power by Ahmed Khan Abdali (Durrani), the founder of the Sadozai kingdom, and consolidation of the power for him and his children. In gaining power and victories, Sadozai benefited from the military experience of some of the tribes of Hazare. The Qizilbash also helped them in military and ministry affairs. Proximity of these tribes to the core of power sometimes caused reactions from Pashtun who were mostly Sunni. Studying some of the historical events and Shia’s reaction to them would make a ground to better understanding the behavioral pattern of Afghanistan’s Shiites in that period. Results of this study could be useful in further understanding of Shia’s interactions with Durrani’s government and their position in the society.
Machine summary:
عزيزالدين وکيليفوفلزايي محقق افغان که خود وابسته به طايفۀ تيمورشاه است و در جايجاي کتاب خود احساسات و تعصبات قبيله اي خود را هويدا ساخته ، دربارة علل دشمني افغان ها با قزلباش ها و مخالفت آن ها با تيمورشاه مينويسد: «چون يک عده فارسيهاي آن وقته در آغاز سلطنت تيمورشاهي عهده هاي بزرگي را اشغال کرده و ميخواستند رقيبان خود را که عبارت از امراي بزرگ عهد احمدشاه کبير و آن طرفداران حقيقي سلطنت تيمورشاه [بوده ] از بين ببرند، اعليحضرت تيمورشاه را براي از بين بردن آن ها تحريک ميکردند زيرا که فکر ترجيح و ارتقاي فارسيها را به مقابل امراي افغان و سپردن زمام امور را به دست فارسيها، سومين کار ناعاقبت اعليحضرت تيمورشاه [بعد از قتل وزير شاه وليخان و نقل دارالسلطنه از قندهار به کابل ] دانسته و به عقيدة ايشان افکار تيمورشاه دربارة رشد فارسيها خيلي شنيع پنداشته شده ، اساس مخالفت را در آغاز سلطنت با تيمورشاه از اين سبب قائم کرده بودند.
آن ها براي درهم شکستن نفوذ و اعتبار امراي قزلباش که رقباي ايشان محسوب ميشدند به تحريکات مذهبي روي آوردند و در اين حرکت از حمايت هاي سيد احمد ملقب به مير واعظ ، روحاني برجستۀ سني مذهب که در کابل نام و نفوذ والايي کسب کرده بود نيز برخوردار شدند (فرهنگ ، ١٣٨٠: ٢١١ ؛ الفنستون ، ١٣٧٩: ٥٢٤).
الفنستون در اين سفر ديده ها و شنيده هاي خود را تحت عنوان «گزارش سلطنت کابل » به رشتۀ تحرير درآورد که يکي از منابع مهم براي بررسي تاريخ و فرهنگ مردم افغانستان در زمان ياد شده است .