Abstract:
هدف اصلی این مقاله پیشنهاد یک تکنیک برای اجرای تجربی تحلیل گفتمان است. در این راستا استدلال میکند، گفتمان بهواسطۀ ریشههای نظری و فلسفی خود قرابت بسیاری با مفهوم پراکسیس دارد. بر اساس این پیشینۀ فکری، گفتمان را میتوان واجد وجوه مادی و عملی دانست تا جایی که میتوان گفتمان و پراکسیس را در کنار هم تحلیل کرد. اهمیت این برداشت در این است که هم گفتمان را از برداشتهای ذهنی رها میکند و هم پراکسیس را به مفهومی قابلمطالعۀ تجربی بدل میکند. تکنیک موردنظر معیار اعتبار انضمامیتری دارد و کمتر به ذهنیت محقق وابسته است. نتیجه پژوهش با مرور یک مثال، نحوۀ استخراج نشانههای معنادار که در کنار هم منظومۀ منسجمی پدید میآورند را نشان میدهد. در این رویکرد گفتمان بهمثابه بازی زبانی مطالعه میشود که در آن ذهن و عین مقولاتی در هم تنیده ارزیابی میشوند. این تکنیک سازگاری بیشتری با نظریات تلفیقگرایانه معاصر در جامعهشناسی نشان میدهد.
In this article, we propose a technique for implementing discourse analysis. In this sense, discourse is closely related to the concept of praxis, owing to its theoretical and philosophical roots. Based on this intellectual background, discourse can be considered to have practical material aspects to the extent that discourse and praxis can be analyzed together. The significance of this perception is that it both frees discourse from mental perceptions and turns praxis into an empirically measurable concept. This technique has a more concrete validity criterion and is less dependent on the researcher's mentality. The result of the research, by reviewing an example, shows how to extract meaningful signs that together form a coherent system. In this approach, discourse is studied as a language game that evaluate subject and object intertwined. This technique is more compatible with combined theories in contemporary sociology.
Machine summary:
به واســطۀ قرائت هــاي مختلــف از گفتمــان کــه ناشــي از ابهــام ـ و درعين حــال قــدرت تحليلـي ـ ايـن مفهـوم اسـت ، روش هـاي متعـددي بـراي اجـراي تجربـي تحليـل گفتمـان پديـد آمــده اســت کــه اجماعــي حتــي نســبي دربــارٔە آن هــا وجــود نــدارد و محققــان را بــا پرهيــز و خواننـدگان را بـا ترديـد مواجـه کـرده اسـت .
بــا ايــن حکـم ويتگنشـتاين مفهـوم «عمـل » [زندگـي] را بـا زبـان [معنـا] پيونـد مي زنـد و ايـن گـرهگاه مهـم انديشـۀ اوسـت کـه پيامدهـاي مهيبـي بـراي جامعه شناسـي معاصـر بـه بـار مـيآورد.
بـه ايـن ترتيـب از طرفـي يـک واژه تنهـا در نسـبت بـا اعمالـي مشـخص در يک شـکل زندگـي پديـد ميآيـد و از سـوي ديگـر بخشـي از همـان اعمـال اسـت کـه از طريـق زبـان انجـام مي شـوند.
بــراي لاکلائــو و موفــه مفصل بنــدي در َاعمــال زندگـي روزمـره ميـان نشـانه ها برقـرار مي شـود و نهادهـا خـود برآمـده از هميـن فراينـد و ضامـن دلالت هـاي آن هسـتند از هميـن رو آن هـا معتقدنـد «کليتـي کـه از عمـل مفصل بنـدي حاصـل ميآيـد گفتمـان ناميـده مي شـود»(١٠٥ :٢٠٠١ ,Mouffe &Laclau ).
از ايـن منظـر گفتمـان نـه تقليـل هسـتي اجتماعـي بـه زبـان کـه مفهومـي بـراي فهـم زندگـي درکليـت آن اسـت .
ايــن منظومـه بـدون ارجـاع بـه پراکسـيس عامـلان تنهـا تعـدادي از مفاهيـم اسـت کـه بـه خـودي خـود ربطـي بـه هـم ندارنـد و تنهـا در يـک شـکل زندگـي همنشـين مي شـوند؛ بنابرايـن تحليـل گفتمـان بـراي اينکـه معنـادار و قابـل دفـاع باشـد بايـد معنـاي اين منظومـه و هم نشـيني واژگان را در عمـل و در جريـان زندگـي نشـان دهـد.