Abstract:
«پدیدارشناسی» بهمثابه یکی از رویکردهای فلسفی مغربزمین، با وجود گستره حامیان خود و تشتت آراء در میان آنها، این پرسش را به اذهان متبادر میسازد که آیا این رویکرد فلسفی، بهمنزله یک مکتب فلسفی مستقل و معین با یک سلسله مبانی و مولفههای مشخص خودنمایی میکند؟ یا اختلاف رای میان پدیدارشناسان به قدری زیاد است که نمیتوان آنها را ذیل یک مکتب فلسفی معین با مبانی و مولفههای مشخص جای داد؟ در صورت اخیر، پرسش دیگری مطرح میشود که اگر نمیتوان آنها را با یک سلسله آراء مشخص تحت یک مکتب معین جمعآوری کرد، پس وجه تسمیه آنها به «پدیدارشناسی» چیست؟ این پژوهش با روشی «توصیفی و تحلیلی» به این نتایج دست یافته که گرچه پدیدارشناسی بهعنوان یک رویکرد فلسفی توسط ادموند هوسرل با یک سلسله مبانی و مولفههای معین برای تحقق یک علم متقن بنیان نهاده شد، ولی شاگردان و پیروان وی بر آراء او وفادار نماندند و به شعب مختلف تقسیم شدند. بهرغم اختلافات زیاد میان پدیدارشناسان، برخی از محققان بر این باورند که گرچه نمیتوان رویکرد پدیدارشناسی را به سبب فقدان اشتراک حامیان آن بر یک سلسله مبانی مشخص، یک مکتب فلسفی معرفی کرد، ولی میتوان نام «جنبش» بر آن نهاد؛ زیرا رویکردی پویاست که با سرچشمهای واحد به سوی اهدافی در جریان است. جنبش مزبور گرچه شایسته عنوان یک مکتب مستقل فلسفی نیست، ولی تمام طرفداران خود را با روشی خاص به مطالعه پدیدارهای گوناگون دعوت میکند. روش مذکور هفت مرحلهای است که تمام پدیدارشناسان در سه مرحله نخست آن اتفاق نظر و در مراحل بعدی اختلافنظر دارند.
Machine summary:
org/0000-0003-2836-0932 دريافت : ١٤٠١/١٠/٢٥ ـ پذيرش : ١٤٠٢/٠١/١٨ چکيده «پديدارشناسي » به مثابه يکي از رويکردهاي فلسفي مغرب زمين ، با وجود گستره حاميان خود و تشتت آراء در ميـان آنهـا، اين پرسش را به اذهان متبادر مي سازد که آيا اين رويکرد فلسفي ، به منزله يک مکتب فلسـفي مسـتقل و معـين بـا يـک سلسله مباني و مؤلفه هاي مشخص خودنمايي ميکند؟ يا اختلاف رأي ميـان پديدارشناسـان بـه قـدري زيـاد اسـت کـه نمي توان آنها را ذيل يک مکتب فلسفي معين با مباني و مؤلفه هاي مشخص جاي داد؟ در صورت اخير، پرسـش ديگـري مطرح مي شود که اگر نمي توان آنها را با يک سلسله آراء مشخص تحت يک مکتب معـين جمـع آوري کـرد، پـس وجـه تسميه آنها به «پديدارشناسي » چيست ؟ اين پژوهش با روشي «توصيفي و تحليلي » به اين نتايج دست يافتـه کـه گرچـه پديدارشناسي به عنوان يک رويکرد فلسفي توسط ادموند هوسرل با يک سلسله مباني و مؤلفه هـاي معـين بـراي تحقـق يک علم متقن بنيان نهاده شد، ولي شاگردان و پيروان وي بر آراء او وفادار نماندنـد و بـه شـعب مختلـف تقسـيم شـدند.
پرسشي که در اينجا مطرح مي شود اين است کـه پديدارشناسـي مزبور يک مکتب فلسفي است يا تنها يک روش است ؟ اسپيگلبرگ نام اثر مشهور خود را که در آن بـه بررسـي آراء پديدارشناسـان پرداختـه ، جنـبش پديدارشناسـي (Phenomenological Movment) گذاشته و دليل اين وجه تسميه را چنين بيان کرده است : اصطلاح مبهمي همچون «جنبش »، که اطـلاق آن در جهـان سياسـت ، جهـان اجتمـاع و جهـان هنـر بسـيار مناسب تر است ، در فلسفه اي همچون پديدارشناسي چه مصداق و کاربردي دارد؟ آنچه در پي مي آيـد، بـه نظـر مـن مؤيدات اصلي اين استعاره است : ١) پديدارشناسي، برخلاف فلسفه هاي ايستا، فلسفه اي است پويا، بـا جريـاني پرتحـرک کـه سـير آن را عـلاوه بـر «چيزها» (يعني: ساختار گسترده اي که با آن مواجه ميشود)، اصول و مبادي ذاتي و انفکاکناپذيرش نيز رقم ميزند.