Abstract:
شعر و ترانه در ادبیات شفاهی کرمانجی شمال خراسان جایگاه ویژهای دارد، زیرا آفریدة ذهن مردمی است که با آن زندگی میکنند، و در حقیقت مطابق با فرهنگ، اطلاعات بومی، آداب و رسوم، عواطف و اعتقادات و همة آن خصایصی شکل گرفته است که مردم عامی از گهواره تا گور با آنها سر و کار دارند. اکثر این سرودهها بیان کنندة احساسات و درد و رنج مردم و در واقع کشمکشها و فراز و فرودهای زندگی بشر هستند، به ویژه برای مادران که در واقع راهی برای بیان دردها و رنجهای آنان محسوب میشود. در واقع مادر، نگفتهها و دردهای خود را در قالب این ترانهها بیان میکند. مضامین این اشعار متنوّع است ولی پربسامدترین آنها به 9 دسته تقسیم میشوند که عبارتند از: گله از بیوفایی یار، گله و شکایت از روزگار، بیوفایی دنیا، بیان غم و اندوه دل، بیماری یار، غم فرزند، کوچ ایل، به غربت رفتن به دنبال یار و بیان عشق و عاشقی. چون مخاطب این اشعار مردم عامی هستند و شعر میخواهد تا با چنین مخاطبی ارتباط برقرار کند به همین خاطر انعکاس احساسات همین افراد میباشد. تصاویر به کار رفته در این اشعار همانند مضامین آن بسیار ساده و طبیعی است و همه برگرفته از عناصر طبیعت و زندگی ساده مبتنی بر دامداری و کشاورزی است و در آنها اجزاء پیچیده و مجرّد و غیر ملموس دیده نمیشود.
Poetry and song have a special place in the oral literature of Kormanji in North Khorasan, because it is created by the minds of the people who live with it. It has been formed according to the culture, indigenous information, customs, emotions and beliefs of the people. It has been formed according to the culture, indigenous information, customs, emotions and beliefs of the people. Especially for mothers, which is actually a way to express their pains and sufferings. Complaining about the unfaithfulness of a friend, complaining about the times, the world's unfaithfulness, expressing the sadness of the heart, the illness of a friend, the sadness of a child, moving away from home, going abroad to look for a friend, and expressing love and affection. Because the audience of these poems are common people and the poem wants to communicate with such an audience, therefore it reflects the feelings of these people. The images used in these poems, like their themes, are very simple and natural, and all are derived from the elements of natural and simple life of village People.
Machine summary:
نبيني درد جدايي/ من در اين کارها تقصيري ندارم قسمت بود اين کار اي عزيز/ شب و روز ناله ميکنم / غم و غصه مرا پير کرده است من دل ندارم برم خانه / اي دختر قراماني/ خانه ما را بيابان کردي/ من براي تو کاسه آوردم تو از چشمه آب برداري/ آب از تو خواستم تو ندادي/ به جان تو تشنه شدم در اين شعر که به مکتب وقوع در ادب فارسي نزديک است ، شاعر با واقع بيني بـه مـاجراي بيوفـايي يار پرداخته و رابطه خود و يارش را همچنان که هست توصيف کـرده اسـت .
ظلم و ستم تو که نميکني اگر بکني به دل من ميکني/ اي دل من ، اي دل من ، بيچاره شـدي دل من ظلم کني بر دل من پر و بال مرا ميشکني/ خداکند که بر سرت بيايد يا به دل تو کند يا دل من غم و غصه دارد دل من بيکس شده اين دل من / شب تا صبح مينالد اين دل من مجنون شده دل من ، خون ريخته به جگرم / همۀ عالم باخبر شدن که من بيدل شدم ، واي دل من ) شيشۀ عمرم پر از خون است / همۀ دنيا متوجه شدند چه بلايي آمده سر دل من خريده غلام و برده خود کرده ، يار کجاست ، دل من / زنده يا مرده ، آتش گرفته دل من دل مرا مثل تنور آتش ، سوزاندند)/ خون سياه حالا مونده بردلم و بر جانم (مانند بچه اي که از شير ميگيرند، حسرت او به دل من مانده )/ اي دل من تو گريه کنـي بـه حـال من ) براي تو گريه کردم موي سياهم را براي تو سفيد کردم / (بيا اي دل فکري بکن ببين تو روزگار من اين شعر نوعي واگويۀ غمهاي درون دل شاعر است که دل خود را خطاب قرار داده و از دست او گلـه و شکايت ميکند که چگونه اين دل او را بندة زرخريد خود کرده و روزگارش را سياه کـرده و خنـده را از لبش گرفته و موهايش را سفيد کرده و عمرش را به پايان رسانده است .