Abstract:
فیزیک و فلسفه، از ابتدای پیدایش فیزیک، از هم جدا نبودهاند. بنابراین، دور از انتظار نیست که در فلسفه غرب، دلالتهایی بر قوانین پایستگی فیزیک پیدا کنیم. نتایج برگرفته از دو مکتب فلسفی دکارتی و مکتب لایبنیتس، که حتی در فهم و توصیف جسم اتفاق نظر ندارند، هرکدام متصدی طرح یکی از دو قانون مهم پایستگی انرژی و پایستگی تکانه (اندازه حرکت) هستنند، که این مسئلهای جدی است. این مقاله با روش تحلیلی - استنباطی نشان خواهد داد گرچه مقدمات دو قانون پایستگی انرژی و پایستگی تکانه در فلسفه لایبنیتس و دکارت با هم ناسازگارند، اما این مقدمات بهخوبی در فلسفه ابوعلی سینا کل واحدی را تشکیل میدهند.
Physics and philosophy have not been separated since the beginning of physics. Therefore, it is not far from the expectation that we find indications of the laws of stability of physics in Western philosophy. The results derived from the two philosophical schools of Descartes and Leibniz, which do not even agree on the understanding and description of the substance, each of them is in charge of the design of one of the two important laws of conservation of energy and conservation of momentum (the amount of motion), which is a serious issue. This article will show with an analytical-inferential method that although the premises of the two laws of conservation of energy and conservation of momentum in the philosophy of Leibniz and Descartes are incompatible, but these premises form a single whole in the philosophy of Abu Ali Sina (Avicenna).
Machine summary:
169) مهمترین اختلافی که میان دکارتیان و لایبنیتس مطرح میشد این بود که دکارت، به برهمکنش بین اجسام و تأثیر و تأثر بین آنها معتقد بود و در تحلیل خود، صورتهای گوناگون ماده را ناشی از تفاوت در ابعاد و نوع حرکت ذرات اجسام میدانست و هیچ نوع تحول درونی برای اجسام را قبول نداشت.
1. دکارت و قانون پایستگی تکانه دکارت با توجه به آنکه جسم را صرفاً امتداد میداند، برای تحلیل حرکت اجسام، تنها از دو متغیر جرم و سرعت استفاده میکند و علت تغییر در سرعت اجسام را برخورد آنها با یکدیگر میداند.
2. مفهوم جسم از منظر لایبنیتس و قانون پایستگی انرژی لایبنیتس، این را که جسم، صرفاً امتداد است رد میکند (راسل، 1382، ص91).
130-132) لایبنیتس معتقد است برای اینکه بتوان گفت جسمی حرکت میکند، نیازمند آن هستیم که این جسم نه تنها موضع خود نسبت به دیگر اشیاء را تغییر دهد، بلکه حاوی نیرو و کنشی در درون خود باشد (لایبنیتس، 1372، ص80).
لایبنیتس نیز گرچه به این نکته توجه میکند که باید در تحلیل عقلی، به ماده و صورت قائل شود؛ چون اعراض را پدیدارهایی میداند که واقعیت خارجی ندارند، عرض لازم جسم را که همان حجم معین داشتن است از بحث خویش حذف میکند و در نهایت، این رویکرد به نفی قانون بقای حرکت از جانب وی منجر میشود.