Abstract:
«جرم شناسی» یا دانش مطالعه علل وقوع جرم در زمره ی علوم مرکب می باشد که در چهار راه علوم دیگر قرار گرفته است و در بررسی پدیده مجرمانه از آن سود برده می شود. فمینیست ها در رابطه ای تجربی همواره در نقد یافته های جرم شناسی هستند و به این نتیجه رسیده اند که جرم شناسی دانشی مرد محور است؛ چرا که زنان کمتر از مردان مرتکب جرم شده و جرم ارتکابی آنان متفاوت است، بنابراین زنان بزه دیده کمتر مورد حمایت قانون و فرایند دادرسی مناسب قرار می گیرند. اما فمینیست ها درصدد بررسی بزهکاری زنان با معیارهای متناسب با زنانگی برنیامده اند. البته جرم شناسی فمینیستی در قالب تغییر و اصلاح تدریجی قوانین و هنجارها به نفع زنان مورد پذیرش واقع شده است. در این نوشتار پیشینه و جایگاه فمینیسم در جرم شناسی، انواع جرم شناسی فمینیستی، فمینیسم و سیاست جنایی افتراقی و تاثیر فمینیسم بر حقوق زنان مورد بررسی قرار گرفته است و در پایان معلوم می شود که جرم شناسی فمینیستی در مقررات داخلی کشورها و اسناد بین المللی انعکاس یافته است
Criminology or the study of the causes of crime commission is a compound science which is located at the crossroad of other sciences and is used to study a criminal act. Feminists have empirically criticized the achievements of criminology and come to the conclusion that criminology is a male-dominated science because women commit fewer crimes than men do and their crimes are also of different types. Thus، women who are victims of crimes are less supported by law and appropriate jurisdiction procedures. However، feminists did not make an effort to study the crimes committed by women based on criteria compatible with womanhood، though feminist criminology has been accepted as a framework for the gradual improvement of laws and norms for women. This paper briefly studies the background and the position of feminism in criminology، types of feminist criminology، feminism and differential criminal policy، and the impacts of feminism on women’s rights. Finally، the paper clarifies that feminist criminology has been reflected in the domestic laws of countries and in international documents.
Machine summary:
"حال این سؤال مطرح میشود که آیا میتوان جنبش طرفداری از حقوق زنان یا تئوریهای فمینیستی را با دانشی تجربی، همچون جرمشناسی، پیوند زد؟ اگرچه برخی از ادعاهای فمینیستها، نظیر کم بودن نرخ ارتکاب جرم زنان، مبتنی بر آمار و تجربه است، اما این ادعا تنها وسیلهای در دست فمینیسم برای تحقق بخشیدن به مطالبات خود به شمار میآید؛ بنابراین فمینیسم چندان موقعیت موجهی در جرم شناسی تجربی ندارد.
البته قابل تذکر است که برخی از این اعضا به صورت نامتجانس کنار هم قرار گرفتهاند؛ چنانکه گاهی جرم شناسی با یافتههای یک پزشک به نام سزار لومبروزو کاملا تجربی و استقرایی فرض شده و علل وقوع جرم را وراثت اعلام میکند و در جای دیگر علل ارتکاب جرم از منظر بوم شناسی یا تعارض فرهنگی مورد توجه قرار میگیرد و در برخی موارد نیز جرمشناسی، چهرهای سیاسی و فلسفی به خود میگیرد و جرم از ورای تئوریهای انتقادی نظاره میشود.
چندانکه رهایی از بردگی و داشتن حق رأی و حضور در عرصههای اجتماعی که در موج نخست فمینیستی مطرح شده بود، در موج دوم به مطالباتی همچون حق سقط جنین، مساوی بودن دستمزدها، داشتن استقلال مالی و قانونی، آزادی همجنسبازی و بالاخره برابری کامل زن و مرد تبدیل شد و بالاخره در موج سوم، فمینیستها در روابط بین زن و مرد، تبیین ساختار اجتماعی متفاوت و کاملا مستقل چهار مقوله جنسیت، شباهت، تفاوت و تسلط را مورد ارزیابی قرار دادند و با استفاده از تکثرگرایی (جنس، نژاد و جنسیت) بر این عقیدهاند که حمایت از حقوق زنان نباید جنبه موردی داشته باشد؛ بلکه باید همراه با در نظر گرفتن نژاد، جنسیت و طبقه باشد."