Abstract:
دکتر محمد اقبال لاهوری، چهره ای برجسته، در پایان قرن نوزدهم تا نیمه اول قرن بیستم است. او با منش جستجوگر خود، زبان فارسی را به عنوان رساترین پیام رسان شرق برگزید. و شرق شناسی غرب تبار، همچون رینولدنیکلسن، در زمان زندگی اقبال لاهوری، اثر ارزشمندی چون اسرار خودی را، به زبان انگلیسی، ترجمه و تفسیر کرد.
شناسایی این مایه های اندیشه ورزی اقبال، در آغازین و فربه ترین اثر فلسفی، دینی، سیاسی و اجتماعی او، یعنی "اسرار زائد خودی"، از هدف های انجام این پژوهش است.
شناخت نوین علامه اقبال لاهوری از انسان، آرزوشناسی و آرزوستایی انسانی را، در پی داشت. به طور طبیعی، چنین بن مایه ای، با بن مایه های فکری کهن شرقی، اسلامی، ایرانی، ناهمخوانی داشت؛ ولی همه هنر علامه اقبال لاهوری آن است که نه تنها، در آشتی دادن گذشته و حال، سرآمد اندیشمندان زمان خود شد؛ بلکه از شناسایی توانمندی های شرقیان و غربیان، خط نگاه نوین و یگانه جهانی را، در برابر انسان های روزگار خودش و آینده نگاشت.
Machine summary:
"گسترهی این سخن،از زبان اقبال چنین است: {Sشب دل من مایل فریاد بود#خامشی از یاریم آباد بود#شکوه آشوب غم دوران بدم#از تهی پیمانگی13نالان بدم#این قدر نظارهام بیتاب شد#بال و پر بشکست و آخر خواب شد#روی خود بنمود پیر حقسرشت#کو به حرف پهلوی قرآن نوشت#گفتای دیوانهای ارباب عشق#جرعهای گیر از شراب ناب عشقS}(اقبال،9:1381 و 27:1382) زمینهی سخن اقبال از جایی آغاز شد که همهی نشانههای فکری خود را،گفت و سرانجام همهی آن نشانهها را ازنور اندیشه مولوی دانست: {Sپیر گردون با من این اسرار گفت#از ندیمان رازها نتوان نهفتS}(همان،7؛همان،27) بیهیچ درنگی،در ترازوی عقل و عشق و شراب،اقبال باید،از دکان اندیشهی مولوی،از کفهی عشق و شراب،کالای خود را خریداری کرده باشد.
اقبال،شرابی درخواست میکند که مهتاب را،بر شباندیشهاشبریزد و به او تواناییهایی اینچنین ببخشد: آوارگان را به سوی منزل برساند؛چشمها و دیدهها را،بیتاب سازد؛از جستجوی نونگرانه،گرمروی را بیاغازد وروشناس آرزوهای نو گردد؛مردمک چشم اهل ذوق گردد و درستبینی و حقبینی را،به مردم بیاموزد و پیدایی او،بهناپیدایی در گوش عالم،بینجامد و سرانجام:اقبال گفت: {Sقیمت جنس سخن بالا کنم#آب چشم خویش در کالا کنمS}(همان،8؛همان) خورندهی شراب عشق،از جام سخن مولوی در مثنوی،چه کنشهایی،از خود باید نشان بدهد و در سخنیآشکارتر،مولوی،چه درخواستهایی،از اقبال مستشده از شراب شناخت،دارد؟ {Sبر جگر هنگامهی محشر بزن#شیشه بر سر دیده بر نشتر بزن#خنده را سرمایهی صدساله ساز#اشک خونین را جگر پرگاله15ساز#تا به کی چون غنچه میباشی خموش#نکهت خود را چو گل ارزانفروش#در گره هنگامه داری چون سپند#محمل خود بر سر آتش ببند#چون جرس آخر زهر جزو بدن#نالهی خاموش را بیرون فکن#آتش استی بزم عالم بر فروز#دیگران را هم ز سوز خود بسوز#فاش گو اسرار پیر میفروش#موج میشو کسوت مینا بپوش#سنگ شو آیینهی اندیشه را#بر سر بازار بشکن شیشه را#از نیستان همچو نی پیغام ده#قیس را از قوم حی پیغام ده#ناله را انداز نو ایجاد کن#بزم را از هایوهو آباد کن#خیز و جان نو بده هر زنده را#از قم خود زندهتر کن زنده را#خیز و پا برجادهی دیگر بنه#جوش سودای کهن از سر بنه#آشنای لذت گفتار شو#ای درای کاروان بیدار شوS}(همان،9؛همان،28) در فراز و نشیب گفتوگو و پیمانخواهی مولوی از اقبال،واکنش شورآفرین اقبال،به رازگشایی و وانمایی اسرارخودی،پایان یافت: {Sزین سخن آتش به پیراهن شدم#مثل نی هنگامه آبستن شدمS} {Sچون نوا از تار خود برخاستم#جنتی از بهر گوش آراستم#برگرفتم پرده از راز خودی#وانمودم سر اعجاز خودیS}(اقبال،10:1381 و 28:1382) ."