Machine summary:
"دربارهی لئو اشتراوس محسن صبوریان بحران تجدد خود را در این واقعیت متجلی میکند یا جزء این واقعیت است که انسانغربی دیگر نمیداند به دنبال چیست.
عین همیندوگانگی در فلسفهی اسلامی وجود دارد و به بیان رضا داوری،اساسفلسفهی اسلامی جمع بین دین و فلسفه است و به همین جهت استکه اشتراوس به فیلسوفان دینداری چون ابن میمون،ابن رشد و فارابیعلاقه نشان میدهد.
»(اشتراوس،1381:18)علوم پوزیتیو،از ابتدا تفاوتی بنیادی میان دانش و ارزش&%04409EOKG044-G% قائل شدند و تنها احکام مربوط به واقعیت را حوزهی صلاحیت علم قراردادند(همان:4-13)این در حالی است که اساس فلسفهی سیاسی،قضاوت ارزشی دربارهی بهترین نوع حکومت است.
اشتراوسفلسفهی کلاسیک را مشعر به این معنا میداند که یک نظم خوب لزوما«بهترین راهحل برای تمامی زمانها و مکانها نیست»(همان،ص 88)مهمترین موضوع فلسفهی سیاسی از نظر او«زندگی فلسفی»استیعنی فلسفه به عنوان راه زندگی که راهحلی مسائلی را ارائه میدهد کهبه زندگی سیاسی پویایی میبخشد.
»(اشتراوس،1381:8-137)از نظراشتراوس،با به کارگیری علوم اجتماعی خالی از ارزش وبری نهایتانمیتوان فرقی میان دین و غیر دین(در جامعهشناسی دین)یا هنر وغیر هنر(در جامعهشناسی)هنر قائل شد:«خندهدار نیست اگر کسیکه ادعا میکند جامعهشناسی هنر [tra] مینویسد،جامعهشناسی چرند [hsart] نوشته باشد؟» (ssuartS,1953,50) برای درک صحیح محصولات فکری تمدن مدرن،از جمله علوماجتماعی وبری،باید به خاستگاه آن توجه کرد و یکی از اساسیترینمبادی این اندیشه،ماکیاولی است.
»(اشتراوس،1375:1-200) از نظر اشتراوس اگر لیبرالیسم را نظریهی سیاسیای بدانیم کهبنیادش بر حقوق طبیعی بشر نهاده شده و نه بر وظایف بشر،به بیاندیگر لیبرالیسم را نظریهای بدانیم که رسالت دولت را در این میداند کههمین حقوق طبیعی را حفظ و حراست کند،در این صورت باید گفتبنیاد لیبرالیسم هابز است."