Abstract:
عرفان اسلامی، مکتبی فکری و فلسفی است که سالک را از راه شناخت حق و حقیقت بر مبنای کشف و شهود عارفان به سرمنزل مقصود می رساند. عرفا، مفاهیم قرآن و احادیث را به باطن انسان و جهان درون تطبیق داده و در نهایت، اندیشه ای ناب عرضه کرده اند؛ این ویژگی به عیان در آثار مولانا و ابن فارض مشهود است. سلوک عملی و معاملات عرفانی و تجربیات سلوک صوفیان تا قرن هفتم، پشتوانه گرانبهای تصوف و عرفان است، اما در قرن هفتم با ظهور محیی الدین و شاگردان او، تحولی شگرف در عرفان و تصوف به وجود آمد، و به موازات این تحول عرفانی در قالب فلسفی، در همین عهد دو شخصیت سترگ، یعنی مولانا و ابن فارض خوش درخشیدند. مولانا بنا بر سیره پیران طریقت به معاملات عرفانی پرداخت، و با وسعت نظر، مثنوی خویش را دکان وحدت نامید، و از ذکر مباحثی چون وحدت وجود و وحدت شهود دریغ نکرد. با این تفاوت که وحدت وجود مولانا با وحدت وجود امثال محیی الدین تفاوت هایی داشت. ابن- فارض در شور و مستی و عشق و جمال و جلال چونان محیی الدین و مولانا بود و کلام او بیشتر صبغه وحدت وجودی داشت؛ اگرچه گاهی به مذاق وحدت شهودیان هم سخن می گفت. در این مقاله با تبیین اشتراکات مولانا و ابن فارض، پیرامون مباحثی چون جمال و جلال، عشق و سماع، عقل، تعدد ادیان، زیباپرستی عرفانی سخن به میان آمده است.
Gnosis (Mysticism) is a philosophy and meditation school leading the way farer through the reality and truth recognition on the basis of gnostics’ intectual intuition to attain his aim.
Gnostics adjusted Qorānic concepts and prophetic sayings to the man’s inner state and inner world، and ultimately offered a perfect thought. This unique characteristic is clearly revealed in Mowlānā and ibn Fārez works. By seventh century، practical way farring، mystic spiritual practices and sufies ‘way farring experiences were sufism and gnosis’ backbone and invaluable support.
However، during the seventh century، due to ibn ‘Arabi and his followers appearance، there was a significant revolution in Sufism and Gnosis. In this era، those two great characters، Mowlānā and ibn fārez، were elegant in accordance to this Gnositic revolution in philosophical shape.
Mowlānā accomplished mystic spiritual practices، however،he did not refuse to mention arguements about Unity of Existance and Unity of Vision in his couplets.There was a difference between Rumi‘s Unity of Existance and that of ibn ‘Arabi and his followers – inb fārez was similar to ibn ‘Arabi and Mowlānā in deep emotion، love، splendour، and divine beauty. His words contained more unity tone، although sometimes he uttered some speeches to please Unity of Vision supporters.
Distinguishing the similarities between Mowlānā and ibn Fārez thoughts is one of the most momentous issues to be studied in this paper. There would be a variety of discussions such as splendour and divine beauty، love and mystical concert، intellectual faculty، plurality of religons، mystic beauty- worshipping and… to be investigated. The most important point to be considered is that there has been some differences between Mowlānā and ibn fārez but the considerable point is the commonality in these two characters thought which was more notable them their differences.
Machine summary:
سلوک عملی و معاملات عرفانی و تجربیات سلوک صوفیان تا قـرن هفتم ، پشتوانۀ گرانبهای تصوف و عرفان است ، اما در قرن هفتم با ظهور محیی الدین و شـاگردان او، تحولی شگرف در عرفان و تصوف به وجود آمد، و به موازات این تحول عرفانی در قالب فلسـفی ، در همین عهد دو شخصیت سترگ ، یعنی مولانا و ابن فارض خوش درخشیدند.
»(همان جا) اشتراکات مشربی مولانا و ابن فارض در مقولة وحدت بیراهه نرفتـه ایم اگر اذعان کنیـم کـه در بستر عرفـان و تصـوف ، هیچ مقولـه ای به اندازة مبحث «وحدت وجود» و «ولایت » مطرح شده در آثار شیخ اکبر، محیی الـدین و سـپس شاگردان و شارحان او غائله انگیز نبوده است .
(همان ، ٢/ ١٨٤ـ١٨٧) با توجه به ابیات فوق ، این نتیجه حاصل می شود که مولانا به وحدت وجـود اعتقـاد داشته است ، اما نه اعتقادی همگون اعتقاد شـیخ اکبـر و شـاگردان و شـارحان او، زیـرا مثنوی مولانا نوعی عرفان عملی و به تعبیری ، معاملات عرفانی است و با آنچه شیخ اکبر در فتوحات و فصوص گفته ، تفاوت کلی دارد.
این نظر بیشتر مبتنی بر آن اسـت کـه بـه نحـوی مولانـا را از هیـاهوی وحـدت وجودیان برکنار دارند، زیرا مبحـث وحـدت شـهود کـه نـوعی تعـادل در نگـرش بـه وحدت گرایی است ، برای اولین بار از طریق علاءالدولۀ سمنانی که از مخالفان بعضی از نظریات شیخ اکبر بود، ارائه شد و سپس افرادی دیگر چون سید علی همدانی (١٦٢٤ م) و سید محمد گیسودراز(٧٢١ـ ٨٢٥ ه) و شـیخ احمـد سـرهندی (٩٧١- ١٠٣٤ ه) آن را بسط و گسترش دادند.