خلاصه ماشینی:
"چاپلین را هنوز زنده به یاد میآورم: در حال فراز از دست آن غول بیابانی در ایزی استریت(خیابان آرام)با آن موسیقی فراموش نشدنی نسخهء اصلیاش که در کودکی شنیدهام،یا موقع تعریف داستان داوود و گولیات در زائر که بازیاش توهم ناطق بودن این فیلم صامت را به وجود میآورد،یا زمانی که در فیلم قهرمان(باز با آن موسیقی فوق العادهء نسخهء اصلی)دو و میدانی تمرین میکند،یا جایی که در روشنائیهای شهر آن مرد مست را از خودکشی نجات میدهد و آن پایان احساساتی که دخترک از تماس دستهای او، نجاتدهندهاش را میشناسد،یا در طبقهء بیکاره، جایی که پشت به دوربین شانههایش تکان میخورد و احساس میکنیم به سختی میگرید و وقتی رو به دوربین میکند،میبینیم که مشغول تکان دادن یک بطریست(و این آخری را مخملبان در ناصر الدین شاه آکتور سینما عینا تکرار کرده است)..."