خلاصه ماشینی:
"با نزدیک شدن روز ازدواج،اشمیت باید این نکته را در درون خود کشف کند که آیا آنقدر شجاعت دارد که بتواند مانع ازدواج دخترش با رندال شود و جنی جدا شده از خانواده را بیش از پیش برنجاند،و یا اینکه نوعی دروغ نجاتبخش بگوید؛دروغی که همیشه زندگی او را محدود کرده و البته در زندگی مشترک بسیاری از آمریکاییها نقش بسزایی بر عهده داشته است.
هر بار که اشمیت نامه خود را با عبارت«اندوگوی عزیز»آغاز میکند،جمعیت حاضر در سالن نیشخندی میزنند و همراه با واژههای ذاتا لطیف و نشاطآور نامه،خندهای از سر شوق سرمیدهند و مشتاقانه انتظار آن را میکشند تا اشمیت بار دیگر ملاحظهکاری را کنار بگذارد و احساسات نهفته خود را درباره همکاران،داماد آینده و حتی همسرش با صراحت هرچه تمامتر بر روی کاغذ بیاورد:«این پیرزنه کیه که داره تو خونه من زندگی میکنه؟» این سومین فیلم پاین است که در زادگاه او یعنی شهر اوماها میگذرد و من به عنوان کسی که از کودکی در آنجا بزرگ شدهام میتوانم بر احساس او نسبت به زادگاهش گواهی بدهم:فضای گرفته و راکد،ساکنانی از طبقه متوسط و یک حس فراگیر از رانندگی و گذر از کنار بساط همبرگرفروشیهای کنار خیابان درحالیکه راش لیمباو مجری،همچنان از رادیو آه و ناله سرمیدهد."