خلاصه ماشینی:
"چنانکه گفتم،او میداند که هر قصهنویس و روشنفکر اهل ادبیات،برای تاریخ سینمای کلاسیک آمریکا هیچ شأن و مرتبهای جز بدل درجه دوم قصهها و رمانهای متعلق به حیطه ادبیات داستانی قائل نیست و انتخاب فیلمی چون ریوبراوو، این خطر صددرصد را دارد که او بگوید"حتی از نظر خود اهل سینما هم فیلمهای شاخص و برجستهاند که یکسره به ادبیات وابسته باشند"،و برای صد هزارمین بار زمزمه سر دهد که"تا تبدیل سینمای به هنری مستقل و راستین هنوز خیلی مانده" وقتی منتقد بر اینها واقف باشد و باز دست به چنین انتخابی بزند آثار دیگرگونه ذکرا شده آشکارا و عمدا اجتناب کند،قطعا به عواقب آن اهمیتی نمیدهد.
مخصوصا اگر به این پرسش پیشگویانه فکر کنند که وقتی سالها بعد،موجودی ناشناخته از سیارهای ناشناخته به زمین آمد و خواست با دیدن یک نمونه،به تفاوت زبان و بیان و صیغهها و سازوکارهای هنرها با یکدیگر پی ببرد و غنا و ژرفای هریک را دریابد،تجربه دیدار هرچند گیج کننده پرسونا و قاعدهبازی بهتر میتواند او را به تفاوت و در عین حال یگانگی سطح هنر سینما با موسیقی و نقاشی آگاه کند ،یا تماشای هرچند مفرح و لذتبخش یک فیلم بسیار پر کشش و جذاب و سرگرمکننده هالیوود رویا ساز؟هفت دقیقه پایانی کسوف با توفان آن تصاویر رمزآمیز و تکاندهندهاش که گویی فشرده و چکیده تمام هستی بشر قرن بیستم را در خود میپروراند،معرف شایستهتری برای تمامی ابزار قابل استفاده و مفاهیم قابل طرح در سینماست یا صحنه حمله دایناسور به بچههای توی ماشین در آن شب بارانی پارک ژوراسیک؟ شاید اولی با"لذت هنری"-چیزی که دوستان"کسالت"اش مینامند-همرا باشد و دومی"لذت آنی"به وجود آورد."