خلاصه ماشینی:
"مدام حسرت گذشتهای را میخورد که نیست و میخواهد به سوی آن گذشته-به رغم فقدان آن-برگردد،که نمیتواند،و از بیان همین مقولهی حسرت «گذشته»و نفرت از«امروز»سر درمیآورد،و ضمن این بیان تقسیم شدگی،حسرت به گذشته را تبدیل به امید یا نومیدی از آیندهای میکند که آیندهی ماست،و آیندهی اوست،و زمان را از طریق زبان شقه میکند و قطعات آن را در غزلی قطعهقطعه شده بازسازی میکند،که با این بازسازی،ما را مدام در حسرت کمال غزل نگاه میدارد،طوری که حتا شاملو هم شروع به بازسازی غزلها،در جهت رنگ و ساختار منطقی دادن به آنها میکند،که شعر حافظ در برابر آن هم،به دلیل آن بحران ذاتی زمانه و شعرش،مقاومت نشان میدهد،و آن منطق را هم سر راه میگذارد و از آن میگذرد.
و بعد نتیجهی نهایی را دو بیت بیان میکند: مرا به پند فرومایه جان خود مگزای-که تفته نایدم آهن بدین حقیر آذر:/تو راه راحت جان گیر و من مقام مصاف/تو جان امنوامان گیر و من طریق خطر!42 آیا پدر شاملو در سال 32 به او پیشنهاد توبه داده است؟اگر چنین پیشنهاد داده شده چرا در قطعنامهی سال 03 از آن خبری نیست؟و آیا پدر هوشیارتر از پسر بوده است که در آن سال میخواسته پسر را به راه راست هدایت کند و شاملو چنان به اعتقاد خود پایبند بوده که ملامت پدر را نیز تبری جستن از طرفداری از آلمان هیتلری ترجیح داده است؟و تازه،این قصیده با پیشنهادهای اصلی شاملو در مورد شعر بیوزن، به ویژه با نوع نگارش شعرهای«قطعنامه»منافات ندارد؟اگر از شعر نیمایی دست کشیدهایم،چرا به سوی قصیده رفتهایم؟اگر به سوی قصیده میرویم،چرا ملامت شعر نیمایی خود و شعر نیما را میکنیم؟و اگر بیوزنی خوب است چرا یکی از پیچیدهترین مسائل سیاسی روز را با زبان ناصرخسرو و مسعود سعد سلمان بیان میکنیم؟در واقع شاملو،غرق در بحران چند سر زمانه،تاریخ این قصیده را آزاد اعلام کرده است."