چکیده:
سکولاریسم از آموزههای مهم مدرنیته بهشمار میرود و بر این ادعا که دین در مناسبات سیاسی و اجتماعی دخالت نکند تاکید میکند. سکولاریسم امری میانرشتهای است که در دانشهای جامعهشناسی، فلسفهشناسی و دینشناسی مورد کاوش قرار گرفته است.عرفیشدن نشان دهنده فرایندی است که طی آن دین به تدریج از ساحت حیات سیاسی و اجتماعی حذف شده، برای شناخت عرفیشدن میتوان به نشانوارههای(شاخصها) آن در سه ساحت دین (باور)، ساختار و رفتار اشاره کرد. مهمترین شاخصههای عرفیشدن در ساحت دین را میتوان تاکید بر علت فاعلی به جای تاکید بر علت غایی و تبیین دنیامدارانه به جای تبیین ماوراءطبیعی در جهانشناسی برشمرد. افزون بر آن در ساحت انسان شناسی به تحلیل اومانیستی از انسان و تاکید بر حقمداری به جای حق و تکلیف انسان میتوان اشاره کرد. در عرصه معرفت شناسی نیز عرفیشدن بر خردگرایی خودبنیاد، علممحوری و نسبیگرایی معرفتی استوار است. عرفیشدن در ساحت رفتار بر دینگرایی فردمحور، فایده گرایی به جای ارزشمداری و مصلحتجویی به جای حقجویی و لذتطلبی و عافیتخواهی تاکید دارد. در جامعه سکولار، نوعدوستی جای خود را به خودخواهی و اباحیگری در دین و اخلاق میدهد. در ساحت ساختار اجتماعی نیز مهمترین شاخصههای عرفیشدن را میتوان تفکیک ساختاری، خصوصیشدن دین، طرد مرجعیت دین در مشروعیتبخشی، کاهش اخلاق دینی در مناسبات اجتماعی و تاکید بر حقوق بشر در قانونگذاری برشمرد.
خلاصه ماشینی:
"اما جامعهشناسان، امور دینی را چگونه مد نظر قرار میدهند و دیدگاه جامعهشناسی نسبت به ادیان چگونه بهتدریج شکل گرفته و تکمیل شده است؟ به نظر میرسد که آنان دین را از جهت کارکرد و تأثیر آن بر جامعه و نیز تأثر آن از جامعه، مورد بررسی قرار میدهند(ویلم، 1377: 14)؛ یعنی اینکه «چرا دین، نقش تعیینکنندهای در فرهنگ جامعه دارد و چرا ادیان، صورتهای گوناگونی به خود گرفتهاند؟» (همیلتون،1377: 2).
در پرتو اصالت فرد، همجنسبازی، سقط جنین، روابط آزاد جنسی و هر نوع کنش و رفتار مورد تمایل بخشی از انسانها، در صورت عدم تزاحم نسبت به غیر، از مصادیق تحقق واقعی دموکراسی شمرده میشود؛ چرا که این دموکراسی هنگامی بر قائمة واقعی خود بهوسیلة رأی اکثریت استوار میگردد که اگر اصول دیگری نظیر اصول فطری و دینی با بخشی از خواستهای فردی به معارضه برخیزد، اصالت فرد از طریق رأی اکثریت چیره شده، مشروعیت قانونی بیابد؛ اما در مواردی که خواست افراد با اصول فطری یا دینی همساز است، همیشه این احتمال وجود دارد که مشروعیت آن موارد خاص، تحت تأثیر اصول فطری یا دینی واقع شده و در حقیقت، خواست فردی، فرصت بروز مستقل خود را از دست داده باشد.
بنابراین، انسانی که قادر به شناخت نیازهای واقعی خود نیست، چگونه میتواند منشأ قانون باشد و قانونگذاری کند؟ تجدد در اندیشة غربی، بر این استوار است که فرد، بهجز قانون طبیعی، مقهور هیچ چیز نیست و جامعه، تاریخ و رفتار فردی، منقاد ارادة یک وجود متعالی که باید بر آستان آن سر تسلیم نهاد، نیست(تورن، 1380: 33)؛ بلکه قانون الهی، جای خود را به سودمندی اجتماعی میسپرد: نظریة تجدد، جامعه را بهجای خدا نشاند."