خلاصه ماشینی:
"شاید هم هنوز در مقابل آن چشمهای سرد و بیحالت<<مایکل کورلئونه>>که معلوم نیست چه در سرش میگذرد،گیج هستید و دلتان میخواهد بدانید وقتی در پدر خواندهی 1 به همسرش دربارهی قتل شوهر خواهرش دروغ میگوید،چه حسی دارد که باوجوداینکه میدانیم دروغ میگوید ولی نمیتوانیم از او متنفر شویم یا هنگامی که در پدر خواندهی 2 به دریاچهیی که برادرش را در همان به قتل رسانده خیره میشود،به چه چیزی فکر میکند که ما بیشتر از آنکه او را یک جنایتکار بیرحم بداینم،مرد تنها و سرخوردهیی میبینیم که قدرت لعنتی، او را از درون ویران کرده است یا در پدر خواندهی 3 وقتی که تصمیم میگیرد دست از قدرت بکشد و پایان عمرش را با خانوادهاش بگذراند دخترش را به جای او میکشند،به کجا نگاه میکند که ما ناخواسته به درون دنیای تاریک و خشنی پرت میشویم که آن جوان خوش چهره و عاشق را به بزرگترین خلافکار تبدیل کرده است."