چکیده:
«حکم» در لغت بهمعنای استحکام. اتقان و نفوذناپذیری میباشد؛ امّا آنچه در
بسیاری از کتب لغت. مرادف با «حکم» ذکر گزدیده (و ما بعدا به آنها اشاره خواهیم
کرد). لازمه آن است؛ نه معنای آن. حکم در اصطلاح فقه و اصول بر خطاب شرعی و
اثر آن (مانند وجوب و حرمت). فتواء داوری قضایی و دستورهای ولایی و حکومتی
اطلاق میگردد. «حکومت» نیز که با واژة حکم"همزیشه است. در فقه بهمعنای آرش
و در اصول به نظارت یک دلیل بر دلیل دیگر در توسعه و تضییق گفته میشود که
همان حکومت عرفی یا توفیق عرفی در کلام مخقق خراسانی میباشد. همچنین این
واژه در اصطلاح سیاسی به هیات حاکمه. اطلاق میگردد. «ولایت» در لغت عبارت
است از کیفیت قرارگیری دو یا چند چیز کنار هم. به گونهای که چیزی میانشان
فاصله نشود. لازمه چنین حالتی. قرب است. این واژه در اصطلاح فقهی بهمعنای
سرپرستی میباشد؛ مانند ولایت.
«حکم» اقسامی دارد. از جمله معروفترین اقسام «حکم» عبارتند از: حکم ولایی
و حکومتی (حکمی که از جایگاه ولایت و حکومت به انگیزة مدیریت اجتماعی و بر
اساس مصلحت و ضرورت صادر میگردد). حکم قضایی (تطبیق قوانین و اصول
موضوعه بر موارد و ابراز آن در قاضی) و حکم اولی و ثانوی (حکم عنوان ذاتی و
غیر ذاتی هر موضوع).
Hukm" literally means firmness، accuracy and impenetrability، but the synonym of hukm given in many lexicons، as we will then refer، is its implications، not its meaning. In fiqh and Usool (principles of Islam)، hukm refers to shar'i discourse and its consequence (such as obligation and prohibition)، fatwa (verdict)، judicial judgement، and guardina's and governmental commands. In Arabic، the word hokuma [government] and the word hukm [judgement] are cognate. In fiqh، it means arsh (indemnity) and in Usool it is used to mean the control of an argument over another argument in expansion and contraction، which is the very conventional government and conventional accomplishment to which Mohaqiq Khorasani refers in his theology. This word is also used in politics to mean a governing body. Wilayat (guardianship) literally means the way two or more things are arranged having no interaagent. This sort of state implies nearness. In fiqh، this word is referred to as supervision which is similar to guardianship. Judegment is of various kinds. The most common kind of it is the governmental judgement of the guardian jurist (a judgement which is issued by a guardian and government with the aim of managing social affairs on the basis of interest and necessity). The other kind is judicial judgement، (application of laws and postulates to their cases and means according to the judge's view) and a primary and secondary judgement (inherent and non-inherent judgement of any subject).
خلاصه ماشینی:
از جمله معروفترين اقسام «حكم» عبارتند از: حكم ولايي و حكومتي (حكمي كه از جايگاه ولايت و حكومت به انگيزة مديريت اجتماعي و بر اساس مصلحت و ضرورت صادر ميگردد)، حكم قضايي (تطبيق قوانين و اصول موضوعه بر موارد و ابراز آن در رأي قاضي) و حكم اولي و ثانوي (حكم عنوان ذاتي و غير ذاتي هر موضوع).
اما سخن امير مؤمنان امام علي7 در پاسخ به شعار خوارج، گوياي نيت پليد اين گروه منحرف ميباشد؛ خوارج ميخواستند به آن بهانه از زير بار حكومت علوي، شانه خالي كنند، نه اينكه حكم بهمعناي مديريت اداري، واژة فقهي باشد؛ در فقه، حكومت بهمعناي «ارش» است؛ يعني اگر انساني، انسان ديگري را مجروح كرد، چنانچه مجروح، آزاد است، بنده فرض ميگردد [تا بتوان اعضاي بدن او را قيمتگذاري كرد]، سپس بهاي حالت سلامت و جراحت او نسبتسنجي ميشود و سپس به هر ميزان كه جراحت وارده از قيمت مجروح كاسته باشد از جاني گرفته و به مجروح داده ميشود.
در ولايت فردي، دارندة ولايت، سرپرستي ديگري را برعهده دارد و خودش تحت اين وظايف نيست؛ ولي در زعامت اجتماعي، بر اساس تفكيك ميان شخصيت حقيقي و حقوقي، تصور حاكميت حاكم بر خويش و اضافيبودن امر حكومت، معنا پيدا ميكند؛ زيرا جايگاه حقوقي او بر خواست فردياش ـ مانند ساير افراد جامعه ـ حاكم است؛ وي همانگونه كه بر ديگران ولايت دارد، بر خودش نيز چنين حقي را دارد.