Abstract:
این مقاله نقد کتاب کیهانشناسی افلاطون و ابعاد اخلاقی آن از گابریلا روکسانا کارونه است. کارونه با محورقراردادن تیمایوس، فیلبس، سیاستمدار، و قوانین و با این فرض تحقیق خود را آغاز میکند که کیهانشناسی افلاطون در این محاورات مبنای جدیدی برای نظریة اخلاق او فراهم میکند که فاقد نقصهای آثار میانی افلاطون است. کارونه همچنین تلاش میکند تا تعارضات درونمتنیای که برخی مفسران در این محاورات میبینند ازیکطرف و تعارضات بین محاورات را بهطورکلی برطرف کند. باوجود جامعیت اثر در طرح مسائل و منابع و اندیشمندانهبودن استدلالها و دقت در تحلیل متن برای اثبات فرضیهها، پرسشهایی هست که کارونه به آنها نپرداخته است: آیا لازمة فهم افلاطون جامعیت و انسجام و فاقد تعارض دیدن آثار اوست؟ همچنین آیا فهم کیهانشناسی افلاطون وابسته به بسترهای تاریخی آن نیست؟ کارونه بیشتر درمقام یک افلاطونی کتاب نوشته است، نه همچون یک محقق و مفسر بیطرف.
Machine summary:
موفقیت کتاب کارونه در این است که نهتنها بهلحاظ محتوایی ابعاد اخلاقی ـ سیاسی نظریة کیهان افلاطون را در چهار محاوره بهدقت مطالعه کرده است، بلکه از منابع غنیای نیز استفاده میکند.
او مدعی است که ارتباط و نسبتی دقیق و محکم میان اخلاقیات و کیهانشناسی افلاطون وجود دارد و براساس این نسبت اولیه، نسبتی جدید میان انسان و کیهان برقرار میشود و انسان قوانین اخلاقی و سیاسی را از خود کیهان و هستی دریافت میکند.
دربارة فصل ششم سیسکو، در نقد کتاب کارونه، استدلال او در این مسئله را ضعیف میشمارد که نمایش کیهانی اسطورۀ سیاستمدار درواقع نمایش انسانی است برای تشبه به خداوند، به این دلیل که این احتمال را دستکم میگیرد که بینظمیهای موجود در این اسطوره با آشفتگی پیشکیهانی تیمایوس خویشاوندی دارد، همان که در تفسیر او فقط یک فرض است از حالتی از جهان، اگر تحت هدایت عقل الهی نباشد (Sisko 2007: 366).
این استدلال قانعکننده است، اما چون افلاطون در فیلبس و تیمایوس ویژگیهای غیرعقلانی و مادی جهان را علتهای بینظمی کیهان میداند، روشن نیست که آیا افلاطون همة رویدادهای طبیعیای را که ازمنظر انسانی شر محسوب میشوند فینفسه و ازمنظری بزرگتر یعنی ازمنظر کیهانی نیز شر لحاظ کرده باشد یا نه (ibid.
اگر افلاطون در نظریة کیهانشناسی خود نظر و طرحی جامع داشته باشد، چنانکه کارونه باور دارد که چنین است و کوشش میکند تا در کتاب آن را اثبات کند، این خود مستلزم اثبات این مسئله است که افلاطون از ابتدای فعالیتهای فلسفی نظریهای واحد و یکپارچه دربارة جهان و انسان داشته است.