Abstract:
فلسفه نزد هوسرل علمی کلی، بنیادی و متقن درباره جهان است. او به دنبال تأسیس پدیدارشناسی استعلایی به مثابه فلسفهای کلی یا علمی متقن بود اما برای دست یافتن به چنین هدفی باید امکان یک معرفت ابژکتیو درباره جهان را توضیح میداد. هوسرل در کتاب بحران علوم اروپایی و پدیدارشناسی استعلایی، معنای مدنظر خود از فلسفه و وظیفه فیلسوف را در زمینه نقد علم و فلسفه مدرن و در ارتباط با بحرانهای فرهنگ معاصر اروپایی مطرح کرده و مفهوم بدیع زیستجهان را به عنوان ایدهای نو برای فلسفه به مثابه علم کلی معرفی میکند. این نوشتار در پی آن است که دیدگاه هوسرل درباره نسبت فلسفه با بحرانهای فرهنگ معاصر اروپایی را مورد ملاحظه قرار داده و به این پرسش توجه کند که آیا ایده زیستجهان قادر است پدیدارشناسی استعلایی هوسرل را به عنوان فلسفهای بنیادین و علمی کلی معرفی کند یا نه. در این جهت مسئله امکان ابژکتیویته جهان یا به عبارت دقیقتر یک جهان بیناسوژهای مورد توجه قرار میگیرد که در فلسفه متأخر هوسرل به صورتی مبسوطتر و نوآورانهتر مطرح شده است.
Husserl thinks of philosophy as a general, fundamental and apodictic science of world. He set out to found transcendental phenomenology as general philosophy or apodictic science, but he ought to explain the possibility of objective knowledge of world as to reach to this point. Concerning about crisis in modern western culture, Crisis projects his view of philosophy and of duty of philosopher in context of a critics of modern philosophy and science concerns about crisis in modern western culture. So he introduces the original concept life-world that is a novel idea for the philosophy as general science. The paper is to consider the Husserl's point of view on relation between philosophy and crisis of modern culture and to review the question if life-world can introduce Husserl's transcendental phenomenology as a fundamental philosophy and general science. We consider the problem of possibility of objectivity of world, a problem that proposed in late philosophy of Husserl in more extensive and innovative form.
Machine summary:
او به دنبال تأسيس پديدارشناسي استعلايي به مثابه فلسفه اي کلي يا علمي متقن بود اما براي دست يافتن به چنين هدفي بايد امکان يک معرفت ابژکتيو درباره جهان را توضيح ميداد.
هوسرل در کتاب بحران علوم اروپايي و پديدارشناسي استعلايي، معناي مدنظر خود از فلسفه و وظيفه فيلسوف را در زمينه نقد علم و فلسفه مدرن و در ارتباط با بحران هاي فرهنگ معاصر اروپايي مطرح کرده و مفهوم بديع زيست جهان را به عنوان ايده اي نو براي فلسفه به مثابه علم کلي معرفي ميکند.
اين نوشتار در پي آن است که ديدگاه هوسرل درباره نسبت فلسفه با بحران هاي فرهنگ معاصر اروپايي را مورد ملاحظه قرار داده و به اين پرسش توجه کند که آيا ايده زيست جهان قادر است پديدارشناسي استعلايي هوسرل را به عنوان فلسفه اي بنيادين و علمي کلي معرفي کند يا نه .
هوسرل به دنبال آن بود که پديدارشناسي استعلايي را به مثابه فلسفه اي کلي يا علمي متقن تأسيس کند اما او براي دست يافتن به چنين هدفي بايد امکان يک معرفت ابژکتيو درباره جهان را توضيح ميداد.
در اينجا تلاش نگارنده بر آن است که ديدگاه هوسرل درباره نسبت فلسفه (که براي او فقط به عنوان علمي متقن ، دقيق ، اگولوژيک و ايدتيک معنا دارد) با بحران هاي فرهنگ معاصر اروپايي را مورد ملاحظه قرار داده و به بررسي اين مسئله بپردازد که نقش فلسفه در چالش با اين بحران ها چگونه است .
هوسرل در بند ٣٤ بحران وقتي که مسئله زيست جهان را «مسئله کلي براي فلسفه » (١٣٢ :١٩٧٠ ,Husserl) عنوان ميکند اين را نشان ميدهد.