Abstract:
ادبیات پست مدرن از سبکها و شیوههای جدید آفرینش و خلق داستان در دوره معاصر میباشدکه عدهای از نویسندگان و شاعران به منظور خلق اثری فاخر و در نوع خود بینظیر از آن بهره گرفتهاند. در این نوع ادبیات شیوههای سنتی داستاننویسی و روایت به هم میریزد. نظریهپردازان برای اینگونه آثار مولفهها و بدیل بیشمار و متنوعی را ذکر کردهاند و در هر اثری این مولفهها نمودهای متفاوتی دارند. قاسم کشکولی در خلق مجموعه داستان کوتاه «زن در پیادهرو راه میرود» هنرش را در این عرصه به نمایش گذاشته و این شیوه را تتبع کرده است. و نویسندهای موفق در این زمینه محسوب میشود. وی این مجموعه را در سال 1377 منتشر کرده است و میتوان در این مجموعه مختصر، برخی از مولفههای پست مدرنیسم را مشاهده کرد. اما آنچه در این اثر شاخص و عنصر غالب آن محسوب میشود؛ اتصال کوتاه و حضور نویسنده در داستان، آشفتگی زمان و مکان، تناقض گویی، پارانویا، جنبه فراداستانی داشتن، شورشگری شخصیتهاست که در این بررسی یافتهایم. به این ترتیب، در پژوهش حاضر به تحلیل و بررسی بدیلهایی که در این اثر مشهود است، پرداختهایم و برای نیل به این مقصود از منابع کتابخانهای و از روش اسنادی- توصیفی بهره گرفتهایم.
Machine summary:
اما در میان مقالات به صورت اجمالی کتاب«زن در پیادهرو راه میرود» مورد نقد و بررسی قرار گرفته است؛ میر عابدینی (1380) در مقالهای با عنوان «داستاننویسی ایران در سال1377 (بخش چهارم) نقد کوتاهی بر این مجموعه داشته است، همچنین شریفینسب و فخار (1392) در مقاله با عنوان«شیوههای خلق فراداستان و کارکردهای آن در داستانهای کوتاه فارسی دهههای70 و 80» از میان مؤلفههای پست مدرن فراداستانی بودن را مد نظر قرار داده و آثار داستانی از این حیث نقد کرده است.
اتصال کوتاه: با اینکه داستان با زاویه دید سوم شخص بیان میشود و نقل قولهایی مستقیم از زبان شخصیتها دارد ولی خود نویسنده نیز در داستان حضور دارد و در واقع مرز میان تخیّل و واقعیت فرو میریزد و داستان بیشتر واقعیت پیدا میکند: «کیف مشکی جیرش را برمیدارد، روی شانهاش میاندازد، و چادر رنگ کلاغیاش را بر سر میکشد و از در بیرون میرود.
(همان:16) و این صورت در بیشتر داستان هر آنچه را که راوی سوم شخص میگوید، رد میکند و روایت خود را بیان میکند و گاه اتّصال گوتاه ایجاد میکند و نویسنده نیز وارد داستان میشود و ضمیر دوم شخص را که مخصوص آثار پست مدرن است در داستان میبینیم:« او خودش را حلقه آویز کرد.
داستان هشتم زن در پیادهرو راه میرود آخرین داستان این مجموعه که نام کتاب هم برگرفته از همین داستان است، مورد توجه نقادان واقع شده است و دربارة نویسندهایست که میخواهد داستانش برای شخصی تعریف کند اما کتابش را فراموش کرده با خودش بیاورد بنابراین با توجه به موقعیتی که در آن قرار گرفته شروع به گفتن میکند و شخص کناریش هر آنچه که او میگوید، مینویسد و شاید هم کسی کنارش نباشد و فقط واگویهای درونی باشد.