خلاصه ماشینی:
"پیرمرد،این عامی امی که منطقا خواندن نمیداند اما حقایق امور را از ورای آن به وضوح هفت خط جام3-میخواند،در همان برخورد اول سؤال هماره و همیشه،یعنی شوق و زجر و اختیار و جبر زندگی را پیش میکشد: ماجرای زندگی،آیا جز مشقتهای شوقی توأمان با زجر اختیارش همعنان با جبر بسترش بر بعد فرار و مهآلود زمان لغزان در فضای کشف پوچ ماجراها چیست؟(ص 81) از بیان شاعر پی میبریم که همدلیها و همدمیهای زندانیان خلاصه شده در قدم زدن در حیاط کوچک زندان،گرداگرد حوضی خالی که در توصیف شاعر غمباری وملامت آن از کلمات فرو می ریزد: عصر بود و در حیاط کوچک پاییز در زندان راه میرفتیم چند تن زندانی با خستگی همگام چون طواف حاجیان ...
دربند زیر«زجر»با«جبر»قافیه بسته شده اما حرف«ج»و موزن بودن «همعنان»و«توأمان»از قبح آن کاسته است: ماجرای زندگی آیا جز مشقتهای شوقی توأمان با زجر اختیارش همعنان باجبر نزدیک به این حالت است دربند زیر: دزد آقا پوزخند دزد آقایانهی خود را اندکی در چهرهی خود محترمتر کرد آن عصای قورت داده در گلویش را فروتر خورد باد بدبوی بروت خویش را کم کرد(ص 39) ملاحظه میشود که«تر»با«کم»قافیه بسته شده لیکن کلمهی«محترم»این خطا را فرا میپوشاند؛اما این کاستیهای ناچیز و اندک،چیزی نیست که از ارزش این دفتر و زیبایی سخن امید بکاهد،پس جا دارد در پایان سخن با خود شاعر همآواز شویم و برای زیستن،و نیکو زیستن،و انسانی زیستن امد ببندیم: آه،باری بس کنم دیگر هرچه خواهی کن،تو خود دانی گر عبث یا هرچه باشد چند و چون اینست و جز این نیست مرگ گوید:هوم،چه بیهوده."