خلاصه ماشینی:
"صفحه،آرام میچرخید و دستهایت گردش دستهای مرا به کمال میرساند عطر میخک صدای به هم خوردن جامها و آهنگی مواج در فضا آفب درونم در آینه میشکفت تو میان حلقهی دستهایم آن سویتر قدمت استخوانها را حساب میکردند و نمیخواستند بدانند میان دندهها قلبی میطپیده متر میکردند کنار خانه آفتاب زیر آوار تاریکی ماند دستهای خلاق کتاب و پیچک و گیتار زیر آجر و سیمان واژهها را از طناب میآویختند تا رسیدن به دهانهای بیفریاد کسی میگفت میخواهم پرنده شوم اما اندام انسانیم نمیگذارد و دیگری میگفت میخواهم نسیمی بسازم تا بر آن بیارامم اما توفان درختان را از ریشه بیرون میآورد آیا با خودم حرف میزدم؟ خواب میدیدم؟ استخوانهای پوک را لمس کردم و با خود گفتم: در جهانی که علف را سوخته میرویاند دیگرچه میتوان گفت جایی که کلمات قطعههای اسقاط ماشینی کهنهاند میرقصیدیم سرت بر شانهام بود که ناگاه در را شکست با مشت کوبید بر صفحهی گرام و بال پروانه را در دستش مچال کرد در رؤیا و بیداری بارها اسم تو را صدا زدم به یاد آوردم با گیسو و لبهایت بارها به کرانههای دور سفر کردم از گرداب صورتکها گریختم و در کنار آبی چشمهایت درهای بسیاری به سرزمینهای بکر گشودم گور بینشان از آنکه بود؟ با فرچه آهسته خاک را از اطراف اسکلت کنار میزدند سایههای ترک خورده خود را از روی جدول روزنامهی عصر جمع میکردند پردهها را میکشیدند و صدای ترانههای کوچه بازاری را بلند دلم برای هوای تازهء قلههای تنت تنگ شده بود برای واژههای جوانی که از ذهنت میرویید صدای نوار را بلند کرده بودند و میرقصیدند،بر تباهی پهناور چشم به راه نوری از ملکوت آوار در درون جغرافیای چشمهایم پیچ و تاب میخورد گرفتار تبی سخت شده بودم به خوشبختی گیاهان حسرت میخوردم و رنج میبردم زیرا نمیتوانستم واژههای سنگی را به پروانههای مبدل کنم صدای کندن گور میآمد باور نمیکردم بیتو،تنها با رؤیاهایم زنده ماندهام در را شکست نتها پاشید بر دیوار و صدای کشیدن اندام تو بر خاک..."