چکیده:
فلاسفه، همواره به دنبال پاسخ گویی به پرسش های اساسی انسان و ارائه راه حل برای سرنوشت بشری بوده اند. در این راستا پرداختن به مسائل اساسی همچون سعادت، زندگی سیاسی مطلوب و رهبری فاضله، دغدغه اصلی آنان بوده است. فلاسفه اسلامی اعم از مشائی و متعالیه، نیل به سعادت و نظم سیاسی مطلوب را متوقف بر وجود رهبر و ریاست فاضله می دانند که آن را بر امام7 (انسان کامل) تطبیق داده اند؛ اما افتراق اساسی آنها در این است که امام، نزد فلاسفه مشاء، بیشتر کارکرد سیاسی (راهبری جامعه سیاسی به سوی تخلق افراد جامعه به کمالات) دارد و نزد فلاسفه متعالیه، بیشتر کارکرد عرفانی و معنوی دارد، هر چند در هر دو رویکرد، امام، کامل ترین فرد در میان افراد جامعه است
خلاصه ماشینی:
"اما آنچه این دو رویکرد را از یکدیگر متمایز مینماید، آن است که در رویکرد متعالیه، امام، زمانی به تربیت انسان و سیاستورزی او میپردازد که خود در سفرهای چهارگانه (1- السفر منالخلق الیالحق؛ 2- السفر بالحق فیالحق؛ 3- السفر منالحق الیالخلق؛ 4- السفر بالحق فیالخلق) بوده و در سفر منالخلق الیالحق 20 بهسوی خلق رو آورد و با کنارزدن حجابهای ظلمانی و دریافت مصالح دنیوی و اخروی به امر و ارشاد و هدایت آنها بپردازد و آنان را بهسوی قرب الهی و دستیابی به کمالات، هدایت و راهبری نماید (صدرالمتألهین، 1383: 18).
در رویکرد مشائی، آنچه فردی مثل امام را به کمالات عالی میرساند، نفس برخورداری از قوة عاقلة قوی - نه لزوما سیر از سفر چهارم صدرایی- است؛ بهطوری که مراتب عقل هیولائی به عقل بالملکه و عقل بالملکه به عقل مستفاد برسد و عقل مستفاد اوج رشد عقل بشری است و دارندة آن، این قابلیت را مییابد تا عقلش به عقل فعال متصل گردد و از این طریق به عالم سماوی و عالم معقولات و خیرات علم یافته، آنها را دریافت مینماید و از آن طریق، مصالح واقعی دنیوی و اخروی مردم را دریافته و در مسیر هدایت مردم بهخدمت میگیرد و عالم زمینی و عالم کون و فساد را به عالم خیر و کمالات تبدیل نموده و شأن خیریت به آن میبخشد."